محمّدِ پیامبر بعد از نزولِ این آیات، یقین کرد که مامورِ رساندنِ پیامهای الله به مردم شده است و خودش اولین کسی است که باید به این دستورات عمل کند. از جمله تکالیفِ او، به غیر از پیام رسانی، بزرگ داشتنِ الله بود و این به آن معنی است که، اَوامرِ او را انجام بدهد، بهداشتِ شخصی را جدّی بگیرد و روحش را از بدترین پلیدی که همان بت پرستی است به دور نگه دارد و مانند مردم آن زمان، هدفش از کمک به دیگران، سود جویی نباشد، بلکه بخاطرِ الله در انجامِ این دستورها با تمامِ سختی هایش پایدار بماند تا در روزِ قیامت دچار سختیِ عذاب نشود. در قرآن معمولا برای شروعِ نابودیِ منظومه ی شمسی و بیهوشیِ روحیِ موجوداتِ هوشمندِ آن و زنده شدنِ آنها در زمینِ آخرت از جمله ی “ نُفِخَ فِي الصُّورِ“ یا „يُنْفَخُ فِي الصُّورِ“ به معنای „دمیدن در شیپور“ استفاده می شود و جمله ی “ نُقِرَ فِي النَّاقُورِ“ فقط یکبار در قرآن بکار رفته است. “ نَقَرَ“ به معناى كوبيدن است و واژه ی “ ناقور“ به آن شیئ گفته می شود که بر آن می کوبند تا صدا ایجاد شود، مثلِ کوبیدنِ بر طبل. و منظور اینست که با ایجادِ یک صدای بسیار بلند و ترس آور در دو مرحله ی زمانی، آغازِ زندگی آخرت اعلام می شود. محمّدِ پیامبر برای انجامِ وظیفه اش، یعنی پیام رسانی، به کعبه رفت، آنهم در زمانی که شلوغ ترین ساعتِ روز بود و در آنجا با کمالِ شجاعت اعلامِ پیغمبری کرد و آیاتِ وحی شده را برای اثباتِ اِدِعایش خواند که با واکنشهای مختلفی روبرو شد و شدیدترین آنها، حمله ی اَبوالحَکَم به طرفِ او بود که مانع از خواندنِ آیاتِ سوره ی فاتحه، توسطِ پیامبر شد. „اَبوالحَکَم = پدرِ داوری“ همانطور که از نامش پیداست قاضی القضاتِ شهرِ مکّه محسوب می شد و به کارِ تجارت مشغول بود و بعدها بخاطرِ مخالفتش با پیامبر به „پدرِ نادانی = اَبوجَهل“ مشهور شد. اَبوجَهل، محمّدِ پیامبر را تهدید کرد که اگر دست از تبلیغ بر ندارد، او یارانِ پُر قدرت و با نفوذش را جمع کرده و نقشه ی شومی برای او خواهند کشید و بلاها به سرش خواهند آورد و با این کار، مانعِ ادامه ی تبلیغِ او شد. بعد از این واقعه، محمّدِ پیامبر با خودش فکر می کرد که چرا ابوجهل باید با او مخالفت کند و چرا الله اجازه داد، ابوجهل یک چنین رفتاری با او داشته باشد و او را تهدید کند و مانعِ کار رسالتش شود و چرا الله سریع او را از بین نبرد و یا عذاب نکرد. محمّدِ پیامبر مشغولِ این افکار بود که جبرئیل آیاتِ ۶-۱۹ از سوره ی „عَلَق = بِهم چَسبیده ها“ را به او وحی کرد. | Nachdem Prophet Mohammad die Verse 1 bis 10 hörte, war er sicher, dass er als Warner berufen worden ist. Er musste jetzt das alle, was er sah und hörte, öffentlich behaupten. Er musste die Menschen vor einem schweren Tag warnen, nämlich der Auferstehungstag. Er bekam auch Anweisungen bzw. Gebote und Verbote, die er befolgen musste, damit er sich vor jenem schweren Tag beschützen kann. Die Vernichtung des Sonnensystems wird, nach koranischer Darstellung, mit einem lauten Knall beginnen. Diese Darstellung wird mit dem Satz „in die Posaune wird gestoßen“ (نُفِخَ فِي الصُّورِ) oder (يُنْفَخُ فِي الصُّورِ) beschrieben. Aber hier wird dasselbe Ereignis mit dem Satz „an die Trommel wird geschlagen“ (نُقِرَ فِي النَّاقُورِ) beschrieben. In beiden Fällen ist ein lauter Knall gemeint. Und so wird das Anfang des ewiges Lebens für die Menschheit beginnen. An jenem Tag ging Prophet Mohammad zum Haus Gottes Kaaba = Würfel und verkündete die Nachricht Gottes. Während er das Kapitel eins las, unterbrach der Richter der Stadt Abū Dschahl seinen Vortrag. Er bedrohte Prophet Mohammad, wenn er mit seiner Verbreitung nicht aufhört, dann bekommt er heftige Probleme. Prophet Mohammad war danach sehr bedrückt und bitter und fragte sich, warum hat Gott zugelassen, dass Abū Dschahl ihn so behandelte? Warum hat Gott ihn nicht bestraft? Als er in diesen Gedanken war, hörte er die Stimme des Sterns wieder. Die Verse 6 bis 19 vom Kapitel 96, mit dem Namen „Die Zusammenhaftende“ wurden ihm offenbart. |