56 يوسف

پناه میبرم به الله از شرِّ شیطانِ مَطرودأَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ
سوره یوسف که در قرآنهای معمولی سوره 12 میباشد، دارای یک واژه ی متشابه و 111 آیه محکم است. این سوره که خود یک داستان شیرینی می باشد و خیلی مفصل تر از قرآن در توراتِ تحریف شده موجود، بصورت یک داستان شرح داده شده، در قرآن برای داستان گوئی نیامده، بلکه در آن تفکرات و موضوعاتی آموزنده و اجتماعی است که در تورات موجود نیست و ضمنا خالق عالم میخواهد با ذکر این سوره در قرآن تحریفات و کم و زیاده های ایجاد شده، بدست مورخین یهودی، را تصحیح کند و مردم را متوجه سازد که در تورات اصلی نیز این داستان به سبک آموزش اجتماعی بوده، نه سبکِ تاریخی یا داستان سرائی و آنچه بیش از همه باعث شده که این سوره بعد از سوره هود، بر پیغمبر اسلام نازل گردد، این بوده که در سوره بنی اسرائیل و یونس و هود به پیغمبر اسلام تذکراتی داده شده که او نباید توقع داشته باشد، که با زور و یا پول، مردم مسلمان شوند و یا بوسیله عذابی آسمانی، منکرین نبوت او دست از مخالفت بردارند، بلکه باید صبور باشد و در راه تبلیغ پیغام الله مدتی زحمت ببیند، تا به عده ای قليل که سزاوارِ ایمان آوردن هستند، ایمان آورند و بقیه در وقتی که معلوم شود، دیگر ایمان نخواهند آورد، سزاوار ِعذابند، معذب شوند و مومنین نجات یابند. همانطور که نوح پیامبر و صالح و هود و لوط و ابر اهيم و شعيب، مدتها زحمت دیدند و صبر کردند تا روز پیروزی فرا رسید و داستان یوسف نیز نمونه روشنی است از این پیروزی که مدتها پس از ناراحتی های زیادِ مایوس کننده، نصيب يوسف شد و اینک ترجمه و تفسیر متن سوره يوسف:
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الف، لام، راء (این آیه ای است متشابه که بر سر دو سوره قبل نیز عینا بود و در آن دو سوره آنچه در این باره باید بگوئیم، گفتیم) آنچه تا حال از قرآن گفته شد، مطالب مستدلی است که معلوم میدارد، از کتاب واضحِ علم الله سرچشمه گرفته (یعنی ثابت و يقينی و عالی و آموزنده است) (1)الر ۚ تِلكَ آياتُ الكِتابِ المُبينِ12:1
و آن را ما که خالق عالم هستیم، بصورت یک خواندنی عربی، برای این فرو فرستاده ایم، تا شما که زبان عربی را می دانید، تعقل نمائید (2)إِنّا أَنزَلناهُ قُرآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُم تَعقِلونَ12:2
ما بوسیله وحى هائیکه در این قرآن (در این خواندنی) بسوی تو میرسانیم، بر تو آن گفتنیِ نیکوتر را داستان می کنیم (سخن الله به پیغمبرش محمد است) با اینکه تو قبل از وحی قرآن، از بیخبران نسبت به این موضوعات بودی (پیغمبر اسلام قبل از شروع وحی آیات قرآن، چهل سال چون تمام بیسوادان مکه بیخبر از موضوعات صحیح دینی بود، تا اینکه بوسیله وحی قرآن عالیترین موضوعات دینی را بهتر از بزرگترین باسواد محقق دینی کلیه مکانها و زمانهای بشری بدست آورد) (3)نَحنُ نَقُصُّ عَلَيكَ أَحسَنَ القَصَصِ بِما أَوحَينا إِلَيكَ هٰذَا القُرآنَ وَإِن كُنتَ مِن قَبلِهِ لَمِنَ الغافِلينَ12:3
هنگامیکه یوسف برای پدر خود گفت: من در خواب، یازده ستاره را دیدم که همراه با خورشید و ماه به نفع من سجده کردند (4)إِذ قالَ يوسُفُ لِأَبيهِ يا أَبَتِ إِنّي رَأَيتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَبًا وَالشَّمسَ وَالقَمَرَ رَأَيتُهُم لي ساجِدينَ12:4
پدرش گفت: ای فرزندم خوابِ خودت را برای برادرانت داستان مکن، زیرا آنان برای تو حیله ای خواهند کرد، زیرا شیطان (شیطان یعنی کلیه وسایل و علتهائی که در انسان باعث شیطنت میشود و غرور و خودخواهی و حسد در برادران یوسف شیطانی برای شیطنت آنان نسبت به يوسف شد) برای انسان دشمن آشکاری است (5)قالَ يا بُنَيَّ لا تَقصُص رُؤياكَ عَلىٰ إِخوَتِكَ فَيَكيدوا لَكَ كَيدًا ۖ إِنَّ الشَّيطانَ لِلإِنسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ12:5
و این خواب مینمایاند که پروردگار تو، تو را برمیگزیند و مقداری از درکِ پیش آمدها را به تو یاد میدهد و نعمت خودش را بر تو و بر تمام کسان يعقوب تمام خواهد کرد، همانطور که بر دو پدرت که پیش از این بودند، یعنی ابراهیم و اسحاق تمام نمود (پدر يوسف يعقوب بود و پدر یعقوب اسحاق و پدر اسحاق ابراهيم و آل یعقوب که ما آنرا کسان یعقوب معنا کردیم، غير از یوسف، یازده برادر یوسف بودند و باید دانست اگر کسی طرفداران جدی قابل افتخار به آنها داشته باشد، آلش طرفدارانش میباشند و اگر اولاد برجسته داشته باشد که به آنها افتخار کند آلش اولاد اوست، لذا آل فرعون طرفداران فرعون بوده و آل محمد نیز مؤمنان حقیقی او هستند) به يقين پروردگار تو دانائی پر حکمت میباشد (يعقوب مردی نیکوکار بود که به او گاهگاه وحی میشد و اینکه به یوسف گفت: خالق عالم دانستنِ بعضی از پیش آمدها را به تو تعلیم خواهد داد، از طریق وحى الله گفت، نه از روی خوابی که یوسف دیده بود و چنین کسی مانند يعقوب را که مامور نباشد، پیغامهای اخلاقیِ الله را به دیگران برساند، خبر دهنده از غیب یا نبی می گویند، نه پیغمبر و رسول و هر نبی ای که پیغام گرفته را، مامور شود، به دیگران از جانب الله برساند، او را رسول و پیغمبر نیز می گویند و چون از نظر اخلاقی و دینی پس از پیغمبر اسلام موضوعات مذهبی به کسی حتی بطور خصوصی برای خودش وحی نخواهد شد، پیغمبر اسلام هم خاتم پیغمبران است و هم خاتم خبر از غیب گیران) (6)وَكَذٰلِكَ يَجتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأويلِ الأَحاديثِ وَيُتِمُّ نِعمَتَهُ عَلَيكَ وَعَلىٰ آلِ يَعقوبَ كَما أَتَمَّها عَلىٰ أَبَوَيكَ مِن قَبلُ إِبراهيمَ وَإِسحاقَ ۚ إِنَّ رَبَّكَ عَليمٌ حَكيمٌ12:6
همانا در داستان یوسف و برادرانش، مطالب آموزنده و روشنی در شناخت الله است، برای جویندگان حقیقت (7)لَقَد كانَ في يوسُفَ وَإِخوَتِهِ آياتٌ لِلسّائِلينَ12:7
زمانی ده برادر یوسف با هم گفتند: با اینکه ما دستهای توانا هستیم، دیده میشود که یوسف و برادرش نسبت به پدر ما، مورد محبت بیشتری از ما هستند، این آشکارا میرساند که پدر ما به راه کج میرود (يعقوب بر طبق کتاب پیدایش که یکی از پنج کتاب تورات است، یک زن زیبا و یک زن زشت داشت که اولی را خودش میخواست و دومی را به اجبار گرفت که هر یک کنیزی همراه داشتند و چون زن زیبای او راحیل نزائید باعث شد که از کنیز او وزن دیگرش و کنیز او، ده پسر بوجود آیند و از پس اینها راحیل نیز پس از مدتی یوسف را بزاد و چند سال پس از یوسف از راحیل دوازدهمین فرزند یعقوب که بنیامین نام داشت، زائیده شد و مادر یوسف و بنیامین پس از این فوت کرد و زن دیگر یعقوب که کنیز راحیل مادر یوسف بود، مانند مادر، فرزند خانمش را دوست میداشت و این دو پسر بیش از پسران دیگر مورد محبت یعقوب بودند) (8)إِذ قالوا لَيوسُفُ وَأَخوهُ أَحَبُّ إِلىٰ أَبينا مِنّا وَنَحنُ عُصبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفي ضَلالٍ مُبينٍ12:8
در آن زمان به یکدیگر گفتند: يوسف را بکشید و یا او را به زمین دور دست بیاندازید، تا روی پدرِ شما فقط متوجه شما باشد و بعد از این کار توبه میکنید و به نیکوکاری می پردازید (فکر حیله و کلاه شرعی همیشه در بعضی دینداران بوده) (9)اقتُلوا يوسُفَ أَوِ اطرَحوهُ أَرضًا يَخلُ لَكُم وَجهُ أَبيكُم وَتَكونوا مِن بَعدِهِ قَومًا صالِحينَ12:9
یکی از آنان گفت، يوسف را نکشید، بلکه اگر میخواهید حتما کاری نسبت به او انجام دهید، او را به چاهی که هم آب داشته باشد و هم محوطه ای برای زنده بودن بیفکنید، تا بعضی از کاروانیان او را برای خود بگیرند و ببرند، بر این تصمیمِ اخیر نزد پدر آمده (10)قالَ قائِلٌ مِنهُم لا تَقتُلوا يوسُفَ وَأَلقوهُ في غَيابَتِ الجُبِّ يَلتَقِطهُ بَعضُ السَّيّارَةِ إِن كُنتُم فاعِلينَ12:10
گفتند: ای پدر، چرا ما را بر یوسف امین نمی دانی، با اینکه ما خیر خواه او هستیم (11)قالوا يا أَبانا ما لَكَ لا تَأمَنّا عَلىٰ يوسُفَ وَإِنّا لَهُ لَناصِحونَ12:11
فردا او را با ما فرست تا هر چه میخواهد، بخورد و بازی نماید و ما به يقين، حافظ او خواهیم بود (12)أَرسِلهُ مَعَنا غَدًا يَرتَع وَيَلعَب وَإِنّا لَهُ لَحافِظونَ12:12
یعقوب گفت: اگر او را ببرید، باعث اندوه من میشود و میترسم از او غافل شوید و او را گرگ بخورد (13)قالَ إِنّي لَيَحزُنُني أَن تَذهَبوا بِهِ وَأَخافُ أَن يَأكُلَهُ الذِّئبُ وَأَنتُم عَنهُ غافِلونَ12:13
پاسخ دادند، اگر با اینکه ما دسته ای توانا هستیم، گرگ بتواند او را بخورد، دلیل بی عرضگی ما خواهد بود (14)قالوا لَئِن أَكَلَهُ الذِّئبُ وَنَحنُ عُصبَةٌ إِنّا إِذًا لَخاسِرونَ12:14
زمانی که یوسف را همراه بردند و در افکندن او به قعر آن چاه هم رأی شدند، ما نیز به او وحی کردیم، تا ناراحت نباش، زیرا اینان نمی دانند که زمانی میرسد که تو به ایشان اینکارشان را بصورت سرزنش یاد آوری خواهی نمود (خالق عالم برای اینکه یوسف را تسلیم پیش آمد کند، چنین مطلبی را به او در هنگام افکندن او بچاه وحی نمود) (15)فَلَمّا ذَهَبوا بِهِ وَأَجمَعوا أَن يَجعَلوهُ في غَيابَتِ الجُبِّ ۚ وَأَوحَينا إِلَيهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمرِهِم هٰذا وَهُم لا يَشعُرونَ12:15
و پس از اینکه او را در چاه افکندند، در شب نزد پدر آمدند و گریه میکردند (16)وَجاءوا أَباهُم عِشاءً يَبكونَ12:16
گفتند: ای پدر ما، يوسف را نزد اسبابهای خود گذاشته بودیم و رفتیم که با هم، در بازیِ سبقت گرفتن از یکدیگر شرکت نمائیم (مسابقه دویدن) پس گرگ او را خورد (برای چرانیدن گوسفندان بیرون میرفتند) و با اینکه ما راستگو میباشیم، تو باور نمی کنی (17)قالوا يا أَبانا إِنّا ذَهَبنا نَستَبِقُ وَتَرَكنا يوسُفَ عِندَ مَتاعِنا فَأَكَلَهُ الذِّئبُ ۖ وَما أَنتَ بِمُؤمِنٍ لَنا وَلَو كُنّا صادِقينَ12:17
و پیراهن یوسف را هم که به دروغ آنرا خون آلود کرده بودند، آورده بودند، يعقوب بایشان گفت: دل شما برای شما کار بدی را چه زیبا جلوه داده و لذا من بهتر آنست که صبور باشم و بر توصیفی که شما برای کار خود میکنید، فقط الله است که از او کمک خواهم خواست (از این عبارات پیداست که يعقوب از طریقِ وحی میدانست که آنان دروغ میگویند و او را نکشته اند، بلکه کاری کردند که از يعقوب دور باشد، و میدانست که اینها نقشه ایست از الله، برای آینده ای درخشان برای یوسف) (18)وَجاءوا عَلىٰ قَميصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ ۚ قالَ بَل سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم أَمرًا ۖ فَصَبرٌ جَميلٌ ۖ وَاللَّهُ المُستَعانُ عَلىٰ ما تَصِفونَ12:18
کاروانی به محل چاه یوسف رسیدند و آب آورنده خود را فرستادند که از چاه آب آورد، او دلو خود را به چاه انداخت و یوسف دلو را گرفت و از چاه بیرون آمد، بیرون آورنده با خوشحالی برای ارباب خود فریاد زد که پسری یافته ام و آنان او را پنهان کردند، تا ببرند و چون کالا بفروشند ( پنهان کردند، مبادا آشنایان یوسف او را ببینند و از ایشان بگیرند و او را بردند که در شهری دور دست به عنوان غلام بفروشند) و آنچه آنان میکردند، بر طبق علم الله بود (19)وَجاءَت سَيّارَةٌ فَأَرسَلوا وارِدَهُم فَأَدلىٰ دَلوَهُ ۖ قالَ يا بُشرىٰ هٰذا غُلامٌ ۚ وَأَسَرّوهُ بِضاعَةً ۚ وَاللَّهُ عَليمٌ بِما يَعمَلونَ12:19
آنان چون میخواستند، هر چه زودتر او را رها کنند، به قیمتی کم او را فروختند، یعنی به چند درهم (درهم در قدیم پول نقره را میگفتند و لذا در تورات نوشته شده او را به چند پاره نقره فروختند) (20)وَشَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدودَةٍ وَكانوا فيهِ مِنَ الزّاهِدينَ12:20
خریدار او شخصی از اهل مصر بود (در تورات است که مسافرین که از اهل مدین و اسماعیلی بودند و از کنعان که محل يعقوب بود به مدین که کناره شرقی مصر بود میآمدند، يوسف را به فوطيفار که رئیس قشون مخصوص دربار فرعون بود فروختند) او یوسف را بخانه آورد و بزنش گفت: مقام او را گرامی دار، شاید به ما سودی دهد (یعنی خوراک و مکانی خوب برایش تهیه کن تا خوب او را تربیت کنیم و بتوانیم بقیمتی گران او را به غلامی بفروشیم گویا 12 ساله الی 13 ساله بود) یا او را فرزند خود بگیریم ما به این طریق برای یوسف در آن سرزمین امکاناتی قرار دادیم (این گفتار الله به محمد است) تا وسیله شود، فهميدنِ حقیقتِ بعضی خبرها را قبل از اینکه پیش آید، به او تعلیم دهیم و الله به کار خود مسلط است، ولی بیشتر مردم نمی دانند (نمیدانند کارهایی که میشود روی چه نقشه هائی از جانب الله است، اگر چه از این کارها يوسف ها ناراحت میشوند، و این جملات گوشزدهائی است به پیغمبر اسلام که اگر حالا ناراحتی هائی از بت پرستان مکه می بیند، باید صبور باشد تا نتیجه آنرا بنفع خودش بعداً ببيند) (21)وَقالَ الَّذِي اشتَراهُ مِن مِصرَ لِامرَأَتِهِ أَكرِمي مَثواهُ عَسىٰ أَن يَنفَعَنا أَو نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ۚ وَكَذٰلِكَ مَكَّنّا لِيوسُفَ فِي الأَرضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأويلِ الأَحاديثِ ۚ وَاللَّهُ غالِبٌ عَلىٰ أَمرِهِ وَلٰكِنَّ أَكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ12:21
و هنگامیکه يوسف، در خانه آن مرد مصری، به رشد عقلی خود رسید (یعنی در حدود هیجده ساله و بیست ساله شد) به او قضاوت و دانشی مخصوص دادیم و ما نیکوکارانِ مانند او را چنین پاداش میدهیم (جوانانی که مواظب جوانی خود باشند و از جاده عفاف و نیکوکاری و حق جوئی خارج نشوند، خالق عالم کمکهائی به ایشان میکند که هم قدرتِ درکِ خوب و بدِ آنان بیشتر شود و هم از طریق آنچه به دل ایشان میافتد، بعضی چیزها را بهتر از دیگران بفهمند) (22)وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيناهُ حُكمًا وَعِلمًا ۚ وَكَذٰلِكَ نَجزِي المُحسِنينَ12:22
زنی که يوسف در خانه او بود، از یوسف خواست تا کام دل از او گیرد و درها را بست و به یوسف گفت: پیش بیا که در اختیار تو میباشم، یوسف گفت: به الله پناه میبرم و آقای من نیز مکانِ مرا گرامی داشته و من اگر به او ستم کنم، رستگار نخواهم شد (یعنی وقتی شوهر تو به من خوبی کرده، چگونه ممکن است به او خیانت نمايم، مخصوصا که الله مرا از بدبختیها نجات داده) (23)وَراوَدَتهُ الَّتي هُوَ في بَيتِها عَن نَفسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبوابَ وَقالَت هَيتَ لَكَ ۚ قالَ مَعاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبّي أَحسَنَ مَثوايَ ۖ إِنَّهُ لا يُفلِحُ الظّالِمونَ12:23
آنزن آهنگ او کرد و به او عشق بسیار نشان داد و یوسف از رفتار او سخت خسته شد و در دل اراده تمایل کرد، در آنزمان، اگر یوسف دلیلی از پروردگار خود ندیده بود، چه میشد؟ ما آن دلیل را به او نشان دادیم، تا آن کار ناپسند و زشت را از او دور کنیم، زیرا او از بندگان برگزیده ما بود (بنظر می آید که الله در آنزمان به يوسف وحی کرده باشد که از بسته بودن درها نترسد و به چشم یوسف آورد که درهای خروجی، بازند و میتواند فرار کند) (24)وَلَقَد هَمَّت بِهِ ۖ وَهَمَّ بِها لَولا أَن رَأىٰ بُرهانَ رَبِّهِ ۚ كَذٰلِكَ لِنَصرِفَ عَنهُ السّوءَ وَالفَحشاءَ ۚ إِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصينَ12:24
آندو بطرفِ درب خروجی از یکدیگر سبقت گرفتند و زن پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد (درب خروجی برای یوسف روی خواست الله باز شد) و يوسف و آنزن، شوهر زن را نزدیک در خروجی دیدند، زن پیش دستی کرد و گفت، سزای کسی که بزن تو اراده بد داشته باشد، چیست؟ آیا جز زندان یا عذاب دردناک، چیز دیگری است؟ (25)وَاستَبَقَا البابَ وَقَدَّت قَميصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلفَيا سَيِّدَها لَدَى البابِ ۚ قالَت ما جَزاءُ مَن أَرادَ بِأَهلِكَ سوءًا إِلّا أَن يُسجَنَ أَو عَذابٌ أَليمٌ12:25
یوسف گفت: او بود که از من کار زشتی میخواست، در گیر و دار این گفتگوها، گواه دهنده ای که از کسان زن بود چنین قضاوت کرد، اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، زن راست میگوید و يوسف دروغگوست (26)قالَ هِيَ راوَدَتني عَن نَفسي ۚ وَشَهِدَ شاهِدٌ مِن أَهلِها إِن كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَت وَهُوَ مِنَ الكاذِبينَ12:26
ولی اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، زن دروغ گفته و يوسف راستگو (27)وَإِن كانَ قَميصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَت وَهُوَ مِنَ الصّادِقينَ12:27
وقتی پیراهن یوسف را، شوهر زن دید که از پشت پاره شده، گفت: که اینگونه پیشدستی ها از نیرنگ شما زنان میباشد و شما نیرنگهای بزرگی دارید (28)فَلَمّا رَأىٰ قَميصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِن كَيدِكُنَّ ۖ إِنَّ كَيدَكُنَّ عَظيمٌ12:28
ای یوسف از این موضوع در گذر و تو ای زن از گناهت، پوزش بخواه که خطا کار تو بوده ای (چون مرد دید یوسف پاکدامن است و برای زن نیز چیزی نشده، جز اینکه خود بخود متنبه میشود و بیش از این تعقیبِ قضیه باعث آبرو ریزی خودش میشود، این مطالب را گفت) (29)يوسُفُ أَعرِض عَن هٰذا ۚ وَاستَغفِري لِذَنبِكِ ۖ إِنَّكِ كُنتِ مِنَ الخاطِئينَ12:29
و زنانی در آن شهر گفتند: زنِ آن عالی جناب، از غلام خودش میخواهد که کام دل برگیرد و عشق وی، دل او را برده است و ما او را در انحراف آشکاری میبینیم (30)وَقالَ نِسوَةٌ فِي المَدينَةِ امرَأَتُ العَزيزِ تُراوِدُ فَتاها عَن نَفسِهِ ۖ قَد شَغَفَها حُبًّا ۖ إِنّا لَنَراها في ضَلالٍ مُبينٍ12:30
چون آن زن شنید که آنان میخواهند، او را بدین وسیله بدنام کنند، از ایشان (که مانند خودش از زنان اشراف بودند) دعوت کرد و برای ایشان بالش ها تهیه نمود (که راحت پشتی دهند و به هر یک از ایشان چاقوئی تیز داد و يوسف را گفت بر ایشان ظاهر شود (یوسف که بسیار زیبا بود، خیلی آقامنش به عنوان پذیرائی کننده میهمانان طبق برنامه ای که زن برایش تعیین کرده بود، وارد شد) پس چون میهمانان او را دیدند، بسیار بزرگش شمردند و دست خود را بی اختیار بریدند (زیرا در آن زمان مشغول پوست کندن میوهایی بودند که در دست داشتند و ناگهان یوسف وارد میشود و آنان سخت متوجه آقائی و زیبائی یوسف میشوند و به حساب بریدن پوست میوه، دست خود را میبرند) و گفتند پناه بر الله، این نه بشر، بلکه فرشته ایست گرامی (31)فَلَمّا سَمِعَت بِمَكرِهِنَّ أَرسَلَت إِلَيهِنَّ وَأَعتَدَت لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَت كُلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ سِكّينًا وَقالَتِ اخرُج عَلَيهِنَّ ۖ فَلَمّا رَأَينَهُ أَكبَرنَهُ وَقَطَّعنَ أَيدِيَهُنَّ وَقُلنَ حاشَ لِلَّهِ ما هٰذا بَشَرًا إِن هٰذا إِلّا مَلَكٌ كَريمٌ12:31
زن گفت: این همان کسی است که شما در مورد او مرا ملامت میکردید و من که از او کام دل خواستم، او خود را پاک نگهداشت و از این پس نیز، اگر آنچه را به او امر میکنم، انجام ندهد، به حتم زندانی خواهد شد و از کوچکان میگردد (از این عبارات پیداست که در آن زمان، زنان اشراف چه اخلاق فاسدی داشتند و شوهران ایشان نیز نسبت به آنها زیاد سخت گیر نبودند، زیرا خودشان هم فاسد و زنان ایشان بر آنها مسلط بودند) (32)قالَت فَذٰلِكُنَّ الَّذي لُمتُنَّني فيهِ ۖ وَلَقَد راوَدتُهُ عَن نَفسِهِ فَاستَعصَمَ ۖ وَلَئِن لَم يَفعَل ما آمُرُهُ لَيُسجَنَنَّ وَلَيَكونًا مِنَ الصّاغِرينَ12:32
يوسف به الله گفت: پروردگارا زندان برای من، از آنچه این زنان مرا به آن میخوانند، بهتر است، اگر خودت نیرنگ ایشان را از من دور نکنی، به ایشان مایل میشوم و از نادانان میگردم (از این سخن یوسف پیداست که در آن مجلس، زنان اشراف نیز تاییدِ زن ارباب یوسف را کردند و از پس آن، این زن، یوسف را به بهانه هائی نزد آن زنان میفرستاد، تا بوسیله عشوه گری آنها آلوده شود و تسلیم زن اربابش و زنان دیگر گردد) (33)قالَ رَبِّ السِّجنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّا يَدعونَني إِلَيهِ ۖ وَإِلّا تَصرِف عَنّي كَيدَهُنَّ أَصبُ إِلَيهِنَّ وَأَكُن مِنَ الجاهِلينَ12:33
پس پروردگار یوسف تقاضای او را پذیرفت و نیرنگ های ایشان را از او دور کرد، زیرا آن شنوا و دانا اوست (یعنی رابطه وحی بیشتری، خالق عالم با او برقرار کرد و بر تقویت اراده او افزود و تنفری نسبت به آنان در دل او انداخت تا يوسف سخت در مقابل آنان مقاومت نماید) (34)فَاستَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنهُ كَيدَهُنَّ ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليمُ12:34
مردان و زنان مربوطه پس از اینکه نشانه هایی دیدند که از آن روشن گردید، یوسف را نمیتوانند تسلیم خود کنند، تصمیم گرفتند او را تا مدتی بزندان اندازند (آن زن برای اینکه به شوهر خود ثابت کند، یوسف به او نظر سوئی دارد، کاری کرد که یوسف در خانه های اشراف زیاد رفت و آمد نماید، تا او به شوهرش بگوید، يوسف علاوه بر اینکه از من تقاضا دارد، از زنان دیگر نیز تقاضا دارد و آن زنان نیز گواهی میدادند که یوسف نسبت به آنان نظر دارد و بهتر است برای اینکه از زنان دور بماند، مدتی بزندان بیفتد، از اینرو شوهر آنزن، با اینکه يوسف را پاک میدانست، بزندان او موافق شد) (35)ثُمَّ بَدا لَهُم مِن بَعدِ ما رَأَوُا الآياتِ لَيَسجُنُنَّهُ حَتّىٰ حينٍ12:35
همراه با یوسف، دو نوکر پادشاه نیز به زندان افتادند، پس از اندک زمانی، یکی از آن دو نوکر به یوسف گفت، خواب دیدم، انگورهای شراب شده را میفشارم و دومی گفت، من نیز دیدم، طبقی از نان بر سر داشتم که میبردم و پرندگانی از آن میخوردند، آن دو از یوسف خواستند که چون نیکوکار است، خواب ایشان را تاویل کند (36)وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجنَ فَتَيانِ ۖ قالَ أَحَدُهُما إِنّي أَراني أَعصِرُ خَمرًا ۖ وَقالَ الآخَرُ إِنّي أَراني أَحمِلُ فَوقَ رَأسي خُبزًا تَأكُلُ الطَّيرُ مِنهُ ۖ نَبِّئنا بِتَأويلِهِ ۖ إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنينَ12:36
یوسف گفت: حتی میتوانم قبل از اینکه غذایی برای شما آورده شود، به شما خبر دهم، چه غذایی برای شما خواهند آورد و این حالت من برای شما، بواسطه دانشی است که پروردگار من به من داده، زیرا من روشهای مردمی را که به الله ایمان نمی آورند و آخرت را نمی پذیرند، رها کرده ام (37)قالَ لا يَأتيكُما طَعامٌ تُرزَقانِهِ إِلّا نَبَّأتُكُما بِتَأويلِهِ قَبلَ أَن يَأتِيَكُما ۚ ذٰلِكُما مِمّا عَلَّمَني رَبّي ۚ إِنّي تَرَكتُ مِلَّةَ قَومٍ لا يُؤمِنونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُم كافِرونَ12:37
و روشِ پدرانم، ابراهیم و اسماعیل و یعقوب را تبعیت نموده ام و سزاوار امثال ما نیست که چیزی را برای الله شریک قرار دهیم و این روش یک فضلی از الله میباشد که هم بر ماست و هم بر تمام مردم، ولی بیشتر مردم نسبت به چنین فضلی ناسپاسند (از این سخنانِ يوسف پیداست که بواسطه اینکه یوسف با زحمتهائی که از زنان میدید، خود را تسلیم آنان نکرد و حتی زندان را برای حفظ عفاف خود بر آزادی ترجیح داد، از جانب الله حالتی در او پیدا شد که میتوانست حوادث مخصوصی را پیشگوئی نماید و به علاوه میتوانست خوابهای راست را تعبیر نماید، و گاه گاه در مواقع لازم به او وحی نیز میرسید و علاوه بر این مطالب معلوم میشود که در آن زمان دین ابراهیم هم در مصر معروفیت داشت و هم در فلسطین، اگر چه عملا جز قلیلی به آن متمایل نبودند، همانطور که امروزه نیز جز قلیلی از مسلمانان به طرز صحیح به دین اسلام حقیقی، متمایل نیستند و شریکانی در صاحب اختیاری برای الله از مقدسین خود قرار میدهند) (38)وَاتَّبَعتُ مِلَّةَ آبائي إِبراهيمَ وَإِسحاقَ وَيَعقوبَ ۚ ما كانَ لَنا أَن نُشرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيءٍ ۚ ذٰلِكَ مِن فَضلِ اللَّهِ عَلَينا وَعَلَى النّاسِ وَلٰكِنَّ أَكثَرَ النّاسِ لا يَشكُرونَ12:38
ای دو رفیقِ زندانی من آیا برای یک نفر، چند مربی و صاحب اختیار مختلف العقيده باشد، بهتر است یا فقط الله که آن یکتای بس قدرت نما میباشد؟ (خدا و رب هر دو بمعنای صاحب اختیار است نه به معنای خالق و هر کسی بی دلیل اختیار خود را به دیگری بدهد، بخصوص در امور مذهبی او را معناً خدا و رب خود دانسته و مشرک محسوب میشود و تمام بت پرستان دنیا نیز چنین بوده اند و هیچکس در خالقیت کسی را شریک الله ندانسته و نمیداند) (39)يا صاحِبَيِ السِّجنِ أَأَربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَيرٌ أَمِ اللَّهُ الواحِدُ القَهّارُ12:39
آنچه را شما علاوه بر الله، زباناً اطاعتِ بنده وار میکنید و خود را بنده آنان معرفی مینمائيد، فقط اسمهائی بی مسمّا و ناروا هستند که بوسیله شما و پدرانتان اسم گذاری شده اند و الله بر صحت آنها هیچ دلیلی در کتابهای آسمانی خود برای شما فرو نفرستاده و نباید جز فرمانِ الله را اطاعت نمائید و او فرمان داده که شما انسانها از هیچکس جز او اطاعت بنده وار نکنید (اطاعت از الله، اطاعت از قوانین دینی اوست که در آن قوانین حتی حدود اطاعت از قوانین طبیعی الله نیز تشریح شده و با اینکه در تمام پیغامهای الله بوسیله تمام پیغمبرانش این مطالبِ یوسف تکرار شده است و با اینکه در قرآن مجید این مطالب بیش از صد بار تکرار شده، متاسفانه در تمام مذاهب فعلی دنیا، جز قلیلی از مردم، همه دنبال اسم های پر اُبهت و موهومی بنام مقدسین خود میروند و کلمات اصلی مقدسین حقیقی خود را که موافق این دستورات است، کنار گذارده و بنام روایت از مقدسین خود از دروغهائی اطاعت بنده وار یا بعبارت دیگر تقليد میکنند که همه شرک آمیز و بدیهی البطلان است و کار بشر در این باره به جایی رسیده که دین را جدا از دانش تصور میکنند و وای بر فرقه های مختلف اسلام که با بودن اینگونه آیات در قرآن در غلو کردن نسبت به پیشوایان مذهبی خود، دست کمی از بت پرستان دیگر ندارند) آری دین مستقیم رسیده از الله این است، ولی بیشتر مردم نمی خواهند بدانند (40)ما تَعبُدونَ مِن دونِهِ إِلّا أَسماءً سَمَّيتُموها أَنتُم وَآباؤُكُم ما أَنزَلَ اللَّهُ بِها مِن سُلطانٍ ۚ إِنِ الحُكمُ إِلّا لِلَّهِ ۚ أَمَرَ أَلّا تَعبُدوا إِلّا إِيّاهُ ۚ ذٰلِكَ الدّينُ القَيِّمُ وَلٰكِنَّ أَكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ12:40
ای دو رفیق زندانی من، خواب اولی از شما میگوید که صاحبِ خواب، دوباره به کار ساقی گریِ آقای خودش بر میگردد، ولی خواب دومی میگوید که او به دار آویخته میشود و پرندگان بر سر او شوند و او را خواهند خورد، موضوعی را که شما از من فتوا خواستید، جز این نخواهد شد و این چیزیست که فرمان الله بر آن شده (هر حادثه ای چون علت برای حادثه ای دیگر است، مسیر هر حادثه و مشتقات آن مانند زنجیر در فضا امواجش معلوم است و بعضی افراد بشر یا از طريق الهام، هر زمان مصلحت باشد، میتوانند آنرا بدانند و یا از طریق حساسیت روحی هر زمان بخواهند، میتوانند درک کنند و گروهی نیز هستند که از طریق ارواح خبیثه ای بعضی اطلاعات غیبی بدست میآورند، تا از آن برای سوء استفاده و فریب مردم استفاده نمایند و این اطلاعات غیبی اخیر را وحی شیطانی میگویند که از نتایج فاسد آن میتوان شیطانی بودن آنرا فهمید) (41)يا صاحِبَيِ السِّجنِ أَمّا أَحَدُكُما فَيَسقي رَبَّهُ خَمرًا ۖ وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصلَبُ فَتَأكُلُ الطَّيرُ مِن رَأسِهِ ۚ قُضِيَ الأَمرُ الَّذي فيهِ تَستَفتِيانِ12:41
ویوسف به آن فردی که تصور کرد، نجات خواهد یافت گفت: نزد رئیست که رفتی (فرعون) وضع مرا به او بگو، ولی او وقتی نجات یافت، افکار دور کننده دنیائی او (شیطان)، یوسف را از یاد برد و او را بیاد رئیس خود نیاورد، پس یوسف چند سالی دیگر در زندان بماند (٤2)وَقالَ لِلَّذي ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا اذكُرني عِندَ رَبِّكَ فَأَنساهُ الشَّيطانُ ذِكرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجنِ بِضعَ سِنينَ12:42
تا این که روزی فرعون تعبير کنندگانِ خواب را نزد خود خواند و گفت: در خواب دیده ام، هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر بخوردند و همچنین دیدم، هفت خوشه گندم سبز را، هفت خوشه خشکیده بلعیدند، اگر شما تعبیر کننده خواب هستید، نظر خود را درباره خواب من بگوئید (43)وَقالَ المَلِكُ إِنّي أَرىٰ سَبعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأكُلُهُنَّ سَبعٌ عِجافٌ وَسَبعَ سُنبُلاتٍ خُضرٍ وَأُخَرَ يابِساتٍ ۖ يا أَيُّهَا المَلَأُ أَفتوني في رُؤيايَ إِن كُنتُم لِلرُّؤيا تَعبُرونَ12:43
گفتند: اینها خوابهائی است پریشان و ما به حقیقت خوابهای پریشان دانا نیستیم (44)قالوا أَضغاثُ أَحلامٍ ۖ وَما نَحنُ بِتَأويلِ الأَحلامِ بِعالِمينَ12:44
در این وقت، آن کسی که از زندان نجات یافته بود، پس از مدتی وضع يوسف را به یاد آورد و در پیش آن جمع به پادشاه گفت: من تاویل این خواب را برای شما خواهم گفت، بشرطی که مرا نزد يوسف بفرستید (45)وَقالَ الَّذي نَجا مِنهُما وَادَّكَرَ بَعدَ أُمَّةٍ أَنا أُنَبِّئُكُم بِتَأويلِهِ فَأَرسِلونِ12:45
او نزد یوسف آمد و گفت، ای راستگو، فرعون خوابی دیده که من با همراهانم آمده ایم، فتوای آن را از تو بخواهیم، تا من برگردم و آنرا برای آگاه کردن مردمی که الآن نزد فرعون هستند، بگویم (46)يوسُفُ أَيُّهَا الصِّدّيقُ أَفتِنا في سَبعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأكُلُهُنَّ سَبعٌ عِجافٌ وَسَبعِ سُنبُلاتٍ خُضرٍ وَأُخَرَ يابِساتٍ لَعَلّي أَرجِعُ إِلَى النّاسِ لَعَلَّهُم يَعلَمونَ12:46
يوسف گفت: بروید و بگوئید هفت سال پی در پی کشتِ خوبی خواهید داشت، پس باید آنچه را درو می کنید، در خوشه اش نگهدارید، مگر کمی از آنها را که باید بخورید (47)قالَ تَزرَعونَ سَبعَ سِنينَ دَأَبًا فَما حَصَدتُم فَذَروهُ في سُنبُلِهِ إِلّا قَليلًا مِمّا تَأكُلونَ12:47
زیرا پس از این هفت سال، هفت سال دیگر میآید که قحطی میشود و شما باید در سالهای قحط، از آنچه ذخیره کرده اید بخورید و مقداری از آنها را باید برای پس از قحطی نگهدارید، تا کاشته شوند (48)ثُمَّ يَأتي مِن بَعدِ ذٰلِكَ سَبعٌ شِدادٌ يَأكُلنَ ما قَدَّمتُم لَهُنَّ إِلّا قَليلًا مِمّا تُحصِنونَ12:48
پس از هفت سال قحطی، سالی خواهد آمد که در آن الله به مردم باران میدهد و در آن سال، از آب میوه ها فراوان میفشارند (49)ثُمَّ يَأتي مِن بَعدِ ذٰلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النّاسُ وَفيهِ يَعصِرونَ12:49
چون ساقی پادشاه سخنان یوسف را به پادشاه و اطرافیانش گفت، شاه دستور داد يوسف را نزدش آورند، وقتی فرستاده پادشاه نزد یوسف آمد، یوسف گفت: پیش آقایت باز گرد و از قول من تقاضا کن، تحقیق نماید که داستان آن زنان که دستهای خود را در آن میهمانی بریدند چه بود؟ خدای من میداند که آن زنان چه نیرنگهائی زده اند (50)وَقالَ المَلِكُ ائتوني بِهِ ۖ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسولُ قالَ ارجِع إِلىٰ رَبِّكَ فَاسأَلهُ ما بالُ النِّسوَةِ اللّاتي قَطَّعنَ أَيدِيَهُنَّ ۚ إِنَّ رَبّي بِكَيدِهِنَّ عَليمٌ12:50
فرعون، زنانِ اشراف را بخواست و پرسید، وقتی شما از یوسف تقاضای کام دل گرفتن کردید او چه کرد؟ آنان همه گفتند: پناه بر الله، ما بر علیه یوسف چیز بدی ندانسته ایم، و زنِ آن عالیجناب (ارباب يوسف) به فرعون گفت: حال که حقیقت آشکار شد، من نیز اقرار میکنم، یوسف از آن راستگویان برزگوار است و من بودم که میخواستم از او کام دل بگیرم (51)قالَ ما خَطبُكُنَّ إِذ راوَدتُنَّ يوسُفَ عَن نَفسِهِ ۚ قُلنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمنا عَلَيهِ مِن سوءٍ ۚ قالَتِ امرَأَتُ العَزيزِ الآنَ حَصحَصَ الحَقُّ أَنا راوَدتُهُ عَن نَفسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصّادِقينَ12:51
و این جریان امروز مرا خوشحال نمود، زیرا شوهر من خواهد دانست که من نیز در نبود او، عملاً خیانتی به او نکردم و الله نیز نیرنگ خیانتکاران را به مقصود نمیرساند (از این مطالب معلوم می شود که شوهر زن فکر میکرد که شاید زن او به او خیانت کرده و علت اینکه یوسف را به زندان انداخته اند، برای آن بوده که مبادا زیاده روی در خیانت باعث فاش شدن خیانت زن شود و از آن پس میان مرد و زن ناسازگاری و بدگمانی بود تا اینکه جریان حقیقی آن نزد فرعون فاش شد و ارباب یوسف دانست که عملا کار زشتی انجام نشده و خیانت مقدماتی زن قابل بخشش است) (52)ذٰلِكَ لِيَعلَمَ أَنّي لَم أَخُنهُ بِالغَيبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا يَهدي كَيدَ الخائِنينَ12:52
و من بی تقصیر نبودم، زیرا اصولا دلِ انسان همیشه او را به کارهای بد دستور میدهد، مگر لطف پروردگار من شامل حال انسانی بشود و پروردگار من آمرزنده ایست مهربان (این مطالب اشاره به این است که فقط تربیت شدگانِ حقیقی دین الله میتوانند خود را از هوس دور بدارند و زن ارباب یوسف نیز امیدوار بود که خالق عالم او را از عملش نسبت به یوسف ببخشد) (53)وَما أُبَرِّئُ نَفسي ۚ إِنَّ النَّفسَ لَأَمّارَةٌ بِالسّوءِ إِلّا ما رَحِمَ رَبّي ۚ إِنَّ رَبّي غَفورٌ رَحيمٌ12:53
پس از اینکه بی گناهی يوسف معلوم گردید، پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید، تا او را برای شخص خودم برگزینم (بر طبق آنچه در باب 41 از سفر پیدایش، یعنی کتاب تحریف شده تورات است، یوسف سی ساله بود وقتی از زندان بحضور فرعون آمد) پس چون فرعون با یوسف هم سخن شد، به او گفت: که تو از امروز نزد ما مقامی عالی داری و امین ما میباشی (54)وَقالَ المَلِكُ ائتوني بِهِ أَستَخلِصهُ لِنَفسي ۖ فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ إِنَّكَ اليَومَ لَدَينا مَكينٌ أَمينٌ12:54
يوسف گفت: چون من در نگهداری و مصرف محصولات زمین چیزهائی میدانم، مرا متصدی انبارهای غلات مصر گردان (55)قالَ اجعَلني عَلىٰ خَزائِنِ الأَرضِ ۖ إِنّي حَفيظٌ عَليمٌ12:55
و به اینطريق ما يوسف را صاحب قدرت در تمام خاکِ مصر کردیم، بطوریکه در هر کجای آن هر زمان که میخواست میماند و ما هر کس را بخواهیم به رحمت خود میرسانیم (سخن الله به محمد است) و مزد نیکوکاران را ضایع نمی کنیم (56)وَكَذٰلِكَ مَكَّنّا لِيوسُفَ فِي الأَرضِ يَتَبَوَّأُ مِنها حَيثُ يَشاءُ ۚ نُصيبُ بِرَحمَتِنا مَن نَشاءُ ۖ وَلا نُضيعُ أَجرَ المُحسِنينَ12:56
و برای آنان که ایمان آوردند و پرهیزکار دینی بودند، پاداش آخرت بهتر خواهد بود (طرز داستان گوئی قرآن برخلاف تمام داستان گویان و تاریخ نویسان این است که متن داستان را به حداقل کوتاه میگوید، ولی در خلال آن حوادث مربوط به تربیت اجتماعی و ایمان را با شرح و بسط مفصلتری بیان میکند، زیرا قصد الله از ذکر داستانهائی در کتابهای آسمانی، خود داستانها نیست، بلکه نتایج اجتماعی و ایمانی داستان میباشد و متاسفانه در تورات و انجیل فعلی که تحریف شده اند، این نتایج کمتر دیده میشود و حاشیه های تاریخی و داستانی در آنها بیشتر است و این خود میرساند که تورات و انجیل اصلی را کم و زیاد کرده اند، فرعونی که یوسف را برای تعبیر خواب خود از زندان بیرون آورد آمنم هاتِ سوم بود که در حدود پنجاه سال سلطنت کرد و یوسف حداکثر در زمان شانزده سال آخر سلطنت او وزیر و متصدی غلات کشور او بوده و پس از مرگ این فرعون يوسف را تنزل مقام داده اند) (57)وَلَأَجرُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذينَ آمَنوا وَكانوا يَتَّقونَ12:57
و چون زمان قحطی هفت ساله رسید، برادران یوسف از فلسطین به مصر آمدند، تا برای رفع قحطی خود از مصر گندم بخرند، بر يوسف داخل شدند او آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند (58)وَجاءَ إِخوَةُ يوسُفَ فَدَخَلوا عَلَيهِ فَعَرَفَهُم وَهُم لَهُ مُنكِرونَ12:58
يوسف از ایشان بخوبی پذیرائی کرد و از وضع ایشان و پدرشان پرسش ها نمود، هنگامیکه برای بازگشتن آنان مایحتاج ایشان را بوسیله نوکران خود آماده نمود، به ایشان گفت: آن برادری را که میگوئید دارید و از پدرتان جدا نمی شود، نزد من آورید، تا همینطور که این بار دیدید باز هم در ازای مالی که برای خرید غله میآورید، پیمانه هائی پر از غله به شما دهم و همانطور که دیدید شما را میهمان نوازی کنم (59)وَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم قالَ ائتوني بِأَخٍ لَكُم مِن أَبيكُم ۚ أَلا تَرَونَ أَنّي أوفِي الكَيلَ وَأَنا خَيرُ المُنزِلينَ12:59
اما اگر او را نیاورید، نه غله ای نزد من دارید و نه حق دارید، نزدیک من بیائید (این برادر از یوسف کوچکتر و از مادر اصلی یوسف بود که مادرش در موقع زائیده شدن او مرده بود و نام او بنیامین میباشد و یوسف او را بسیار دوست داشت) (60)فَإِن لَم تَأتوني بِهِ فَلا كَيلَ لَكُم عِندي وَلا تَقرَبونِ12:60
آنان گفتند : از پدر او خواهیم خواست او را که بسیار دوستش دارد، از خودش جدا کند و حتما برای آوردن او کوشش خواهیم کرد (61)قالوا سَنُراوِدُ عَنهُ أَباهُ وَإِنّا لَفاعِلونَ12:61
و يوسف مخفيانه به نوکران خود گفت: مالی را که از ایشان برای غله گرفته اند، دوباره در جوال های ایشان گذارند تا وقتی آنان بسوی کسان خود بر میگردند، متوجه آن شوند و خود را مجبور به بازگشت بسوی مصر ببینند (62)وَقالَ لِفِتيانِهِ اجعَلوا بِضاعَتَهُم في رِحالِهِم لَعَلَّهُم يَعرِفونَها إِذَا انقَلَبوا إِلىٰ أَهلِهِم لَعَلَّهُم يَرجِعونَ12:62
چون برادران بسوی پدرشان بازگشتند، پس از شرح قضايا گفتند: ای پدر، دیگر در مصر به ما غله نخواهند داد، مگر آنکه برادر کوچک ما را نیز با ما بفرستی و تنها به این شرط است که میتوانیم غله آوریم و ضمنا يقين بدان که او را حفظ خواهیم کرد (میدانستند که پدرشان به ایشان اطمینان ندارد، زیرا قبلا یوسف را برده بودند و با اینکه گفته بودند او را حفظ میکنیم، معلوم نیست که چه بلایی سر او آورده اند) (63)فَلَمّا رَجَعوا إِلىٰ أَبيهِم قالوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الكَيلُ فَأَرسِل مَعَنا أَخانا نَكتَل وَإِنّا لَهُ لَحافِظونَ12:63
پدر گفت: آیا این بار، غیر از زمان گذشته است که من شما را نسبت به برادرش امین دانستم و شما يوسف را بردید و نیاوردید؟ اگر چه میدانم، بهترین نگهدار الله میباشد و او مهربانترین مهربانان است (این عبارت میرساند که یعقوب میدانست يوسف زنده است) (64)قالَ هَل آمَنُكُم عَلَيهِ إِلّا كَما أَمِنتُكُم عَلىٰ أَخيهِ مِن قَبلُ ۖ فَاللَّهُ خَيرٌ حافِظًا ۖ وَهُوَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ12:64
و زمانی که برادران اسبابهای خود را باز کردند، دیدند مالی را که بوسیله آن غله از مصر خریده بودند به ایشان برگردانیده شده، گفتند: ای پدر از این چه بهتر میتوان خواست که مال ما را هم به ما برگردانده اند و ما هم به کسان خود خرجی میدهیم و هم برادرمان را نگهداری میکنیم و هم یک بار شتر بیشتر غله میگیریم و این یک معامله بسیار آسانی است؟ (65)وَلَمّا فَتَحوا مَتاعَهُم وَجَدوا بِضاعَتَهُم رُدَّت إِلَيهِم ۖ قالوا يا أَبانا ما نَبغي ۖ هٰذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّت إِلَينا ۖ وَنَميرُ أَهلَنا وَنَحفَظُ أَخانا وَنَزدادُ كَيلَ بَعيرٍ ۖ ذٰلِكَ كَيلٌ يَسيرٌ12:65
پدرشان گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد، مگر آنکه بمن از جانب الله تعهدی بسپارید، که حتماً او را نزد من خواهید آورد، به شرطی که پیش آمدی نشود، که از شما کاری ساخته نباشد، پس چون آنان تعهد های خود را سپردند (الله را شاهد گرفتند که حتماً او را با کمال قدرتی که خواهند داشت، نگهداری خواهند کرد و اگر کوتاهی بکنند، غضب الله بر آنان باشد) پدرشان گفت: الله بر آنچه میگوئیم، همه کاره ما باشد (66)قالَ لَن أُرسِلَهُ مَعَكُم حَتّىٰ تُؤتونِ مَوثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأتُنَّني بِهِ إِلّا أَن يُحاطَ بِكُم ۖ فَلَمّا آتَوهُ مَوثِقَهُم قالَ اللَّهُ عَلىٰ ما نَقولُ وَكيلٌ12:66
همچنین گفت: ای فرزندان من، همه از یک درب به جائی داخل نشوید، بلکه از درب های مختلف داخل شوید (پدرشان فکر میکرد، مبادا وقتی یازده برادر قوی هیکل از یکی از دروازه های مصر داخل مصر شوند، نگهبانان ممکن است فکر کنند، اینها مامورینی از بیگانگان هستند که میخواهند به نفع بیگانگان جاسوسی و خرابکاری نمایند و لذا ممکن است آنان را بگیرند و نزد رؤسای مربوطه ببرند و یا ممکن است از هیکل و رشادت این برادران خوششان آید و همه را به غلامی و اسیری بگیرند، تا از وجود ایشان استفاده کنند) و البته این یک احتیاطی است که به فکر من میرسد و الا من نمی توانم چیزی را که الله برای شما بخواهد از شما با این احتیاطها و دستورات دور کنم و حکم هر چیز، جز در اختيار الله نیست و توكل من فقط بر اوست و آن توکل کنندگانِ مؤمن، فقط باید بر او توکل نمایند (این عبارات میگویند که مردان دیندارِ حقیقی باید در کارها روی در نظر گرفتن قوانین طبیعی و اجتماعی محیط خود، احتیاطهای لازم را بکنند و علاوه بر این بدانند که ممکن است خالق عالم برای ایشان چیز دیگری را خواسته باشد و لذا باید به او نیز توکل نمایند و خواهان لطف او باشند) (67)وَقالَ يا بَنِيَّ لا تَدخُلوا مِن بابٍ واحِدٍ وَادخُلوا مِن أَبوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ۖ وَما أُغني عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيءٍ ۖ إِنِ الحُكمُ إِلّا لِلَّهِ ۖ عَلَيهِ تَوَكَّلتُ ۖ وَعَلَيهِ فَليَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلونَ12:67
با اینکه برادران مطابقِ توصیه پدرشان با احتیاط به جائی که باید داخل شوند، داخل شدند، توصیه پدرشان نتوانست آنچه را خواست الله بود، از ایشان دور کند و این توصیه نیز از دلخواه و حالت بشری یعقوب سرچشمه گرفته بود و الا يعقوب به واسطه آنچه ما به او یاد داده بودیم، چیزهائی را میدانست (يعقوب از طریق وحی میدانست که یوسف زنده است و حس میکرد که برادران راست میگویند و با اینحال دستورات احتیاطی را داد) ولی بیشتر مردم از آنچه او میدانست، بیخبرند (یعنی مردمی که از غیب خبری ندارند، بطور مسلم باید روی قوانین و علت و معلول در هر کاری مراعات احتیاط را بکنند) (68)وَلَمّا دَخَلوا مِن حَيثُ أَمَرَهُم أَبوهُم ما كانَ يُغني عَنهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيءٍ إِلّا حاجَةً في نَفسِ يَعقوبَ قَضاها ۚ وَإِنَّهُ لَذو عِلمٍ لِما عَلَّمناهُ وَلٰكِنَّ أَكثَرَ النّاسِ لا يَعلَمونَ12:68
زمانی که برادران، بر یوسف داخل شدند، یوسف برادر خود را به نزدیک خود جای داد و به او آهسته گفت: من برادر تو هستم، لذا به عملِ سابقِ برادران نسبت به من، اندوهگین مباش و به آنان نیز سخنی در این زمینه مگوی (69)وَلَمّا دَخَلوا عَلىٰ يوسُفَ آوىٰ إِلَيهِ أَخاهُ ۖ قالَ إِنّي أَنا أَخوكَ فَلا تَبتَئِس بِما كانوا يَعمَلونَ12:69
پس چون يوسف، بارهای سفر ایشان را بوسیله نوکران خود ببست، جامِ مخصوصِ آب خوردن را در جوال برادر کوچک خود گذاشت، پس از اینکه آنان حرکت کردند که بروند، یکی از گماشتگان یوسف در پی آنان فریاد برآورد، ای کاروان، شماها دزد میباشید (70)فَلَمّا جَهَّزَهُم بِجَهازِهِم جَعَلَ السِّقايَةَ في رَحلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا العيرُ إِنَّكُم لَسارِقونَ12:70
برادران پیش آمدند و گفتند: چه گم کرده اید ؟ (71)قالوا وَأَقبَلوا عَلَيهِم ماذا تَفقِدونَ12:71
گفتند: جام آب خوری را که متعلق به پادشاه بود، گم کرده ایم و هر کس آنرا نزد ما بیاورد، بگردن میگیریم که یک بار شتر به او غله بلا عوض بدهیم (72)قالوا نَفقِدُ صُواعَ المَلِكِ وَلِمَن جاءَ بِهِ حِملُ بَعيرٍ وَأَنا بِهِ زَعيمٌ12:72
برادران گفتند، الله شاهد است و شما هم دانسته اید که ما در این سرزمین برای فساد نیامده ایم و دزد نبوده ایم (73)قالوا تَاللَّهِ لَقَد عَلِمتُم ما جِئنا لِنُفسِدَ فِي الأَرضِ وَما كُنّا سارِقينَ12:73
آنان جواب دادند اگر شما دروغ بگوئید پاداش دزد چه باشد؟ (74)قالوا فَما جَزاؤُهُ إِن كُنتُم كاذِبينَ12:74
برادران گفتند: در خُرجین هر کس آنرا یافتید، خودش را به غلامی نگهدارید، زیرا در آئین ما، پاداش چنین ستمکارانی این میباشد (این در قانون موسی در باب 22 شماره 4 از سفر خروج هست و معلوم میشود که قانون ابراهیم چنین بوده که یعقوب و موسی آنرا عمل مینموده اند) (75)قالوا جَزاؤُهُ مَن وُجِدَ في رَحلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ ۚ كَذٰلِكَ نَجزِي الظّالِمينَ12:75
پس یوسف خودش شروع کرد، خرجین های آنان را بازرسی کنند و در آخر جام را از خورجین برادر خود (بنیامین) بیرون آورد و این نگهداری دزد مال بجای مال دزدیده شده در قانون پادشاه مصر نبود و یوسف نمیتوانست چنین بکند، بلکه این خواست الله بود که به نفع يوسف در دل نوکران يوسف انداخت که از آنان بپرسند و آنان چنین فتوائی بدهند، اینها راههائی است که ما برای بلند کردن درجات هر کس که بخواهیم انجام میدهیم (این سخنان گفتار الله به محمد است و دلیل بر آنست که بالای تمام دانایان جهان یک دانای برتر میباشد (76)فَبَدَأَ بِأَوعِيَتِهِم قَبلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ استَخرَجَها مِن وِعاءِ أَخيهِ ۚ كَذٰلِكَ كِدنا لِيوسُفَ ۖ ما كانَ لِيَأخُذَ أَخاهُ في دينِ المَلِكِ إِلّا أَن يَشاءَ اللَّهُ ۚ نَرفَعُ دَرَجاتٍ مَن نَشاءُ ۗ وَفَوقَ كُلِّ ذي عِلمٍ عَليمٌ12:76
برادران چون چنین دیدند، برای تبرئه خود گفتند، اگر از این پسر دزدی می بینید، برای این است که مادرش مادر ما نیست و قبلا برادری داشت که او هم دزدی کرد، از این سخن يوسف ناراحت شد ولی آنرا در دل پنهان کرد و چیزی در این باره برای ایشان ظاهر نساخت، فقط گفت: شماها مردان پستی هستید و الله راست و دروغ سخن شما را بهتر میداند (77)قالوا إِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِن قَبلُ ۚ فَأَسَرَّها يوسُفُ في نَفسِهِ وَلَم يُبدِها لَهُم ۚ قالَ أَنتُم شَرٌّ مَكانًا ۖ وَاللَّهُ أَعلَمُ بِما تَصِفونَ12:77
آنان گفتند: ای عالی جناب، پدر او که بسیار پیر است، او را زیاد دوست دارد، پس یکی از ما را بجای او نگهدار و ما تو را از نیکوکاران می بینیم (78)قالوا يا أَيُّهَا العَزيزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَيخًا كَبيرًا فَخُذ أَحَدَنا مَكانَهُ ۖ إِنّا نَراكَ مِنَ المُحسِنينَ12:78
یوسف پاسخ داد، باید فقط کسی را بگیریم که مال خود را نزد او یافتیم، اگر غیر از این رفتار کنیم، نزد الله ستمکار محسوب میشویم (79)قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَن نَأخُذَ إِلّا مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَهُ إِنّا إِذًا لَظالِمونَ12:79
چون برادران، از یوسف ناامید شدند، خود را به کناری بردند، تا آهسته مشورت کنند، برادر بزرگشان به ایشان گفت: (بر طبق مطالب تورات، این برادر اسمش رائوبین بود و او کسی بود که گفته بود، يوسف را نکشید، بلکه در چاهی آبدار اندازید، تا کاروانی بیاید و او را ببرد) آیا بیاد ندارید که پدر شما بر شما تعهدی گرفت که اگر برادرتان را برنگردانید، مورد غضب الله قرار می گیرید؟ آیا بیاد ندارید، قبلا چه کوتاهی هایی درباره یوسف کرده اید؟ پس من این زمین را ترک نمیکنم، مگر اینکه یا پدرم دستوری به من بدهد و يا الله که بهترین حکم کنندگان است، حکمی درباره من کند (چون رائوبین بزرگتر بود، خود را بیشتر از سایرین، مسئولِ بردن برادر کوچک به نزد پدر خود میدانست) (80)فَلَمَّا استَيأَسوا مِنهُ خَلَصوا نَجِيًّا ۖ قالَ كَبيرُهُم أَلَم تَعلَموا أَنَّ أَباكُم قَد أَخَذَ عَلَيكُم مَوثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبلُ ما فَرَّطتُم في يوسُفَ ۖ فَلَن أَبرَحَ الأَرضَ حَتّىٰ يَأذَنَ لي أَبي أَو يَحكُمَ اللَّهُ لي ۖ وَهُوَ خَيرُ الحاكِمينَ12:80
شما باید، بدون من، بسوی پدر خود برگردید و بگوئید ای پدر، فرزندت دزدی کرد و اگر ما الله را بر آوردن فرزندت شاهد گرفتیم، روی چیزی بود که میدانستیم و نگهبان چیزی که آنرا نمیدانستیم، نبودیم (81)ارجِعوا إِلىٰ أَبيكُم فَقولوا يا أَبانا إِنَّ ابنَكَ سَرَقَ وَما شَهِدنا إِلّا بِما عَلِمنا وَما كُنّا لِلغَيبِ حافِظينَ12:81
و برای اینکه از صحتِ گفتار ما آگاه شوی، هم میتوانی از شهری که ما در آن بودیم، بپرسی و هم از کاروانی که ما در آن کاروان از آن شهر به اینجا آمدیم، میتوانی سئوال کنی (82)وَاسأَلِ القَريَةَ الَّتي كُنّا فيها وَالعيرَ الَّتي أَقبَلنا فيها ۖ وَإِنّا لَصادِقونَ12:82
یعقوب به آنان گفت: اینها نیز چیزهائیست که دلهای شما برای شما آرایش داده (يعقوب باور نمیکرد که سخن آنان راست باشد و تصور میکرد که درباره پسر کوچکش بر ایشان اشتباهی شده باشد و میبینید که گوئی مطلب قرآن بصورت فشرده گوئی است نه بصورت داستان سرایان و فقط آنچه از لحاظ تذکر دادن لازم باشد، گفته شده، تا تمام آن صورت آموزش عالی داشته باشد) و من باید صبور باشم، امید است که الله همه آنها را نزد من آورد، زیرا او هم داناست، و هم با حکمت (یعقوب در عین حال که از دوری فرزندانش سخت اندوهناک بود، متوجه شده بود که یوسف زنده است و حتما در مصر است و نیامدن فرزندانش و محبتی که قبلا بوسیله غلّه فروشان مصر به برادران شاه به یوسف بی ارتباط نیست) (83)قالَ بَل سَوَّلَت لَكُم أَنفُسُكُم أَمرًا ۖ فَصَبرٌ جَميلٌ ۖ عَسَى اللَّهُ أَن يَأتِيَني بِهِم جَميعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ العَليمُ الحَكيمُ12:83
در این موقع يعقوب از پسرانش روی بگرداند و گفت: وای، یوسف چه شده؟ و از اندوه یوسف، دو چشمش سفید شده بود و از گریه خودداری میکرد (84)وَتَوَلّىٰ عَنهُم وَقالَ يا أَسَفىٰ عَلىٰ يوسُفَ وَابيَضَّت عَيناهُ مِنَ الحُزنِ فَهُوَ كَظيمٌ12:84
برادران به پدر خود گفتند، قسم به الله، اینکه همیشه یوسف را بیاد میآوری، بیمار یا هلاک میشوی (85)قالوا تَاللَّهِ تَفتَأُ تَذكُرُ يوسُفَ حَتّىٰ تَكونَ حَرَضًا أَو تَكونَ مِنَ الهالِكينَ12:85
پاسخ داد من از الله چیزی میدانم که شما نمی دانید و پراکندگی خیال و اندوه اَم را، به او شِکوِه میکنم که چرا زودتر الله آنرا برطرف نمیکند؟ (86)قالَ إِنَّما أَشكو بَثّي وَحُزني إِلَى اللَّهِ وَأَعلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعلَمونَ12:86
ای فرزندان من بروید و همانجا که برادر یوسف هست، خبر یوسف را جستجو نمائید و از رحمت الله ناامید نباشید و جز کفران کنندگان کسی از رحمت الله ناامید نمی شود (87)يا بَنِيَّ اذهَبوا فَتَحَسَّسوا مِن يوسُفَ وَأَخيهِ وَلا تَيأَسوا مِن رَوحِ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ لا يَيأَسُ مِن رَوحِ اللَّهِ إِلَّا القَومُ الكافِرونَ12:87
پس وقتی برادران، بدستور پدر، به مصر برگشتند، به یوسف داخل شدند و گفتند، ای عالی جناب، تنگی آذوقه کسان ما را دچار کرده و کالای ناچیزی آورده ایم و تقاضا داریم، هر چه بیشتر به ما غله دهی و بر ما بخشش نمائی که الله بخشش کنندگان را پاداش خواهد داد (88)فَلَمّا دَخَلوا عَلَيهِ قالوا يا أَيُّهَا العَزيزُ مَسَّنا وَأَهلَنَا الضُّرُّ وَجِئنا بِبِضاعَةٍ مُزجاةٍ فَأَوفِ لَنَا الكَيلَ وَتَصَدَّق عَلَينا ۖ إِنَّ اللَّهَ يَجزِي المُتَصَدِّقينَ12:88
یوسف به ایشان گفت: آیا بیاد دارید که از روی جهالت به یوسف و برادرش چه کردید؟ (اشاره به این است که یوسف را به چاه انداختید و برادر او را در فراق یوسف گذاشتید) (89)قالَ هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيوسُفَ وَأَخيهِ إِذ أَنتُم جاهِلونَ12:89
برادران گفتند : آیا خودت یوسف نیستی؟ گفت: آری منم يوسف و این نیز برادر من است و حقیقتا الله، چه منتی بر ما گذاشته! آری هر کس آن پرهیزکاری را  کند و صبور باشد، الله مزد اینگونه نیکوکاران را ضایع نمی نماید(شرط اصلی پرهیز کاری در قرآن مراعات قول سدید است) (90)قالوا أَإِنَّكَ لَأَنتَ يوسُفُ ۖ قالَ أَنا يوسُفُ وَهٰذا أَخي ۖ قَد مَنَّ اللَّهُ عَلَينا ۖ إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصبِر فَإِنَّ اللَّهَ لا يُضيعُ أَجرَ المُحسِنينَ12:90
برادران گفتند، راستی چه خوب الله تو را بر ما برتر نمود و ما چه خطاکارانی بودیم (91)قالوا تَاللَّهِ لَقَد آثَرَكَ اللَّهُ عَلَينا وَإِن كُنّا لَخاطِئينَ12:91
یوسف گفت: امروز ملامتی بر شما نیست، الله شما را می بخشد و اوست مهربانترین مهربانان (92)قالَ لا تَثريبَ عَلَيكُمُ اليَومَ ۖ يَغفِرُ اللَّهُ لَكُم ۖ وَهُوَ أَرحَمُ الرّاحِمينَ12:92
یوسف به برادران گفت: با این پیراهن من بروید و آنرا بصورت پدرم افكنید، تا بینا شود و تمام کسان خود را نزد من آورید (در باب 95 از سفر پیدایش تورات نوشته شده، وقتی فرعون از آمدن برادران یوسف به مصر آگاهی یافت، خوشحال شده و به یوسف گفت: بفرستید تمام کسانش را از کنعان بیاورند و یوسف با اجازه فرعون کسان خود را از کنعان به مصر خواند) (93)اذهَبوا بِقَميصي هٰذا فَأَلقوهُ عَلىٰ وَجهِ أَبي يَأتِ بَصيرًا وَأتوني بِأَهلِكُم أَجمَعينَ12:93
هنگامیکه کاروانِ برادران، در دو راهی به کنعان از سایر کاروانان جدا شد، پدر ایشان یعقوب به اطرافیان خود گفت: اگر مرا نسبتِ کج فکری نمی دهید، بوی یوسف را درک میکنم (94)وَلَمّا فَصَلَتِ العيرُ قالَ أَبوهُم إِنّي لَأَجِدُ ريحَ يوسُفَ ۖ لَولا أَن تُفَنِّدونِ12:94
آنان (که نه از وحی خبر داشتند و نه از درک روحی بعضی مردم) گفتند: به الله قسم تو هنوز در گمراهی قدیم خود هستی (زیرا يعقوب همیشه سخنانی میگفت که یوسف زنده است و پیدا خواهد شد) (95)قالوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفي ضَلالِكَ القَديمِ12:95
پس وقتی مژده رسان آمد، پیراهن یوسف را بر صورت يعقوب افکند و او بینا شد و به اطرافیان خود گفت: آیا به شما در قبل نمی گفتم که از الله چیزی میدانم که شما نمی دانید (96)فَلَمّا أَن جاءَ البَشيرُ أَلقاهُ عَلىٰ وَجهِهِ فَارتَدَّ بَصيرًا ۖ قالَ أَلَم أَقُل لَكُم إِنّي أَعلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعلَمونَ12:96
برادران گفتند: ای پدر برای ما بر گناهانی که کرده ایم، آمرزش بخواه، زیرا خطا کار بوده ایم (97)قالوا يا أَبانَا استَغفِر لَنا ذُنوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئينَ12:97
پاسخ داد، در آینده از پروردگار خود چنین خواهم خواست و او آمرزنده و مهربان است (يعقوب تقاضای آمرزش را به بعد موکول کرد، تا برادران عملا ثابت کنند که نیکوکار و پشیمان شده اند و این دستوری است، برای دینداران حقیقی که بیجهت درباره اشخاص دعا نکنند و بخشش الله را روی عمل خوب اشخاص بدانند) (98)قالَ سَوفَ أَستَغفِرُ لَكُم رَبّي ۖ إِنَّهُ هُوَ الغَفورُ الرَّحيمُ12:98
چون يعقوب و تمام کسان او بر یوسف داخل شدند (بر طبق آنچه در باب 46 از سفر پیدایش تورات نوشته شده، تمام مردان و پسران يعقوب 66 نفر بودند که شامل پسران يعقوب و پسرانِ پسران او می گردد که با يعقوب و زنانشان به مصر آمدند و يوسف برای استقبال آنان تا سر حد مصر در زمین جوشن که زمین شمال شرقی مصر بود آمد) پدر و مادر یوسف، یوسف را در بر گرفتند (مادر حقیقی یوسف در هنگام زائیده شدنِ بنیامین، مُرد و چون خانم دیگرِ یعقوب با خواهر مادر يوسف بود، يوسف و برادرش را حتی بیشتر از پسران خودش دوست میداشت و از هر جهت مثل مادر نسبت به یوسف و برادرش بود و لذا، او مادرِ يوسف معرفی شده و خواب یوسف نیز که خورشید و ماه را دیده بود که برای او سجده کردند، درباره يعقوب و این مادر بود) و یوسف به آنان گفت به خواست الله، با ایمنی کامل داخل مصر شوید (99)فَلَمّا دَخَلوا عَلىٰ يوسُفَ آوىٰ إِلَيهِ أَبَوَيهِ وَقالَ ادخُلوا مِصرَ إِن شاءَ اللَّهُ آمِنينَ12:99
و یوسف پدر و مادر و برادرانش را به قصری عالی بالا برد و در آنجا آنان بی اختیار برای بزرگی یوسف به سجده افتادند (تا هم خود را کوچک جلوه دهند و هم نسبت به الله برای مقام يوسف اظهار کوچکی و شکر کرده باشند) و چون یوسف چنین دید، ناگهان خوابی را که در کوچکی دیده بود، به یاد آورد و به پدرش گفت، ای پدر بین چگونه پروردگار من خوابی را که از پیش دیده بودم، کاملا راست آورد! و راستی وقتی مرا از زندان خارج نمود، چه خوبیها بمن کرد و بعد از اینکه شیطان میان من و برادرانم فساد افکند، (شیطان اسم جنس است، یعنی آنچه باعث فساد و شیطنت میشود چه آن درون انسان و روی نفع شخصی باشد و چه به ارواح خبیثه مربوط باشد و چه به انسانهای شیطنت کار و فریبنده) الله چگونه ما را از زندگی در بیابان به چنین مکانی آورد، به يقين پروردگار من به هر که بخواهد لطف میکند و کارهای پروردگار من روی دانش و حکمتی عالی است (100)وَرَفَعَ أَبَوَيهِ عَلَى العَرشِ وَخَرّوا لَهُ سُجَّدًا ۖ وَقالَ يا أَبَتِ هٰذا تَأويلُ رُؤيايَ مِن قَبلُ قَد جَعَلَها رَبّي حَقًّا ۖ وَقَد أَحسَنَ بي إِذ أَخرَجَني مِنَ السِّجنِ وَجاءَ بِكُم مِنَ البَدوِ مِن بَعدِ أَن نَزَغَ الشَّيطانُ بَيني وَبَينَ إِخوَتي ۚ إِنَّ رَبّي لَطيفٌ لِما يَشاءُ ۚ إِنَّهُ هُوَ العَليمُ الحَكيمُ12:100
در این وقت یوسف با تضرع به پروردگار خود گفت: پروردگارا، تو به من سهمی از پادشاهی دادی و مقداری از حقایق اخبار آینده را بمن تعليم فرمودی، ای بوجود آورنده آسمانها و زمین در دنیا و آخرت فقط تو همه کاره هستی، از تو میخواهم مرا در حالی که مطيع کامل تو باشم (مسلمان باشم) بمیرانی و به نیکوکاران گذشته ام رسانی (101)رَبِّ قَد آتَيتَني مِنَ المُلكِ وَعَلَّمتَني مِن تَأويلِ الأَحاديثِ ۚ فاطِرَ السَّماواتِ وَالأَرضِ أَنتَ وَلِيّي فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ ۖ تَوَفَّني مُسلِمًا وَأَلحِقني بِالصّالِحينَ12:101
ای محمد آنچه گفته شد، از خبرهای غیب است که ما آنرا بتو وحی کردیم و زمانی که برادران یوسف در پی مکری به یوسف بودند و با هم در آنچه باید بکنند، هم زبان شدند، تو با ایشان نبودی (102)ذٰلِكَ مِن أَنباءِ الغَيبِ نوحيهِ إِلَيكَ ۖ وَما كُنتَ لَدَيهِم إِذ أَجمَعوا أَمرَهُم وَهُم يَمكُرونَ12:102
و بیشتر مردم نیز هر چه بکوشی بدانچه بتو وحی میرسد ایمان نخواهند آورد (103)وَما أَكثَرُ النّاسِ وَلَو حَرَصتَ بِمُؤمِنينَ12:103
و با اینکه اینها، جز تذکراتی آموزنده برای تمام مردم دنیا نیست و تو از ایشان مزدی نمی خواهی (104)وَما تَسأَلُهُم عَلَيهِ مِن أَجرٍ ۚ إِن هُوَ إِلّا ذِكرٌ لِلعالَمينَ12:104
و در آسمانها و زمین چه بسیار نشانه هاست که آن مردم، اکثر بر آن میگذرند، در حالیکه از توجه کردن بآنها سر میپیچند (معلوم میشود اکثر مردم سیارات نفوس دار دیگر نیز، دنیا خواه و مخالف دینِ حقند) (105)وَكَأَيِّن مِن آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَالأَرضِ يَمُرّونَ عَلَيها وَهُم عَنها مُعرِضونَ12:105
و اکثر آن مردم، اکثر جز بصورت مشرک به الله ایمان نمی آورند (106)وَما يُؤمِنُ أَكثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشرِكونَ12:106
پس آیا وقتی فرو پوشنده ای از عذاب الله، بر آنان آمد، یا آن هنگامِ مخصوص، در حالیکه هیچ توجهی بدان نداشته باشند به ایشان رسید، آیا آنان در امان خواهند ماند؟ (این دو نوع عذاب یکی عذاب ذکر شده در آیه 10 از سوره دخان است و دیگر هنگام کشته شدن کافران در جنگ بدر میباشد) (107)أَفَأَمِنوا أَن تَأتِيَهُم غاشِيَةٌ مِن عَذابِ اللَّهِ أَو تَأتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغتَةً وَهُم لا يَشعُرونَ12:107
بگو راه من این است که با بینائی کاملی، من و پیروانِ من، مردم را بسوى الله میخوانیم (یعنی راه ما مستدل است نه کورانه پذیرفتن) و الله از عقاید دیگران پاک و بس برتر است و من از شرک آورندگان نیستم (108)قُل هٰذِهِ سَبيلي أَدعو إِلَى اللَّهِ ۚ عَلىٰ بَصيرَةٍ أَنا وَمَنِ اتَّبَعَني ۖ وَسُبحانَ اللَّهِ وَما أَنا مِنَ المُشرِكينَ12:108
و ما (که خالق مردم و فرستنده تو به پیغمبری می باشیم) پیش از تو نیز جز مردانی از آن شهرها را مورد وحی خود، برای رساندن پیغام خود قرار ندادیم، پس آیا این مردم در زمین نگشته اند، تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از ایشان در مقابل پیغمبران ما قرار گرفته بودند، چه شد؟ (اشاره به مشاهده خرابه های قوم عاد و ثمود و لوط و آثار باستانی گذشتگان است) آری، خانه آخرت برای کسانیکه حقا پرهیزکار شدند، بهتر است و تا تعقل نکنید، اینرا نمی فهمید (109)وَما أَرسَلنا مِن قَبلِكَ إِلّا رِجالًا نوحي إِلَيهِم مِن أَهلِ القُرىٰ ۗ أَفَلَم يَسيروا فِي الأَرضِ فَيَنظُروا كَيفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِن قَبلِهِم ۗ وَلَدارُ الآخِرَةِ خَيرٌ لِلَّذينَ اتَّقَوا ۗ أَفَلا تَعقِلونَ12:109
کار پیغمبران ما به جائی میرسید که آن پیغمبران از ایمان آوردنِ مخالفان خود مایوس میشدند و تصور میکردند کاملا موردِ انکار دیگران قرار گرفته اند، در آنزمان، یاری ما به پیغمبران آمد و هر کس را ما خواستیم نجات دادیم و عذاب ما از این قوم گناهکار نیز باز گردانده نمی شود (وضع فوق برای پیغمبر اسلام و مردم مکه وقتی پیش آمد که خالق عالم مقدمات هجرت پیغمبر اسلام را از مکه به مدينه فراهم فرمود و از پس آن پی در پی برای مسلمانان پیروزی بود تا به فتح مکه انجامید) (110)حَتّىٰ إِذَا استَيأَسَ الرُّسُلُ وَظَنّوا أَنَّهُم قَد كُذِبوا جاءَهُم نَصرُنا فَنُجِّيَ مَن نَشاءُ ۖ وَلا يُرَدُّ بَأسُنا عَنِ القَومِ المُجرِمينَ12:110
به يقين در داستانهای پیغمبران گذشته عبرتی است، برای خردمندان و مطالب قرآن سخنی نیست که محمد از خود ساخته باشد و به الله بسته باشد، بلکه از الله بودن آنرا مطالب درون قرآن به راستی اثبات میکند و معلوم میدارد، شرح و توضیح هر چیز لازمی در قرآنست و آن هدایت و رحمتیست عالی برای مردمیکه آنرا می پذیرند (111)لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِي الأَلبابِ ۗ ما كانَ حَديثًا يُفتَرىٰ وَلٰكِن تَصديقَ الَّذي بَينَ يَدَيهِ وَتَفصيلَ كُلِّ شَيءٍ وَهُدًى وَرَحمَةً لِقَومٍ يُؤمِنونَ12:111
در پایان سوره يوسف لازم است آیه 34 از سوره مؤمن یاد آوری شود که در آن تصریح شده، يوسف پیغمبر الله بود و مردم را بعد از بدست آوردن نفوذ در مصر بیش از پیش به دین الله تبلیغ میکرد، اینکه یوسف در متن تورات فعلی پیغمبر الله معرفی نشده، به دلیل کم و زیاد شدن تورات اصلی بوسیله علمای یهود است که باید قرآن مجید را مُصَحِح تورات فعلی دانست و تایید این مطلب در باب 41 از سفر پیدایش است که میگوید وقتی یوسف نزد فرعون تقرب یافت، اسم او را صَفْنَاتَ فَعْنِيح یعنی برگزیده زمان نامید و دختر فُوطِي فَارَع كاهن و رئیس مذهبی شهر هليوپولیس را به زنی یوسف در آورد (داستانهائی که در تفسیرهای مختلف راجع به زلیخا و ازدواج يوسف با او هست همه دروغ و ساختگی هستند) و حکایتی نیز میان یهودیان هست که یوسف این ازدواج را به شرطِ قبولِ دینِ او از طرف کاهن پذیرفت و تایید این مطالب را از تحقیقِ اینکه، فرعون زمان یوسف چه کسی بود میتوان فهمید و فرعونی که يوسف را از زندان بیرون آورد، در آنزمان آمنم هات سوم بود که در حدود ۵۰ سال سلطنت کرده است و فقط پانزده سال از سلطنت او با وزارت یوسف توام بوده و در تاریخ جدید مصر است که این فرعون نیکوکار و موحد و علاقه مند به تقویت کشاورزی مصر بود، ولی از آنجا که روح اکثر بانفوذان، با دین حقیقی مخالف است و طرفدار احیای سنتهای اکثریت مردم میباشند، جانشین آمنم هات سوم، یوسف را تنزیل مقام داد و از پس او فرعونی که زنی خوش گذران بود، نیز باعث عقب زدن بیشتر یوسف شد، تا نتیجه فساد خود را دید (سلسله آنها ۱۲ تا بود) و از آن پس بنی اسرائیل دچار عذابهای فرعونیان شدند، تا موسی برای نجات آنها برخاست. (به کتاب تحقیقی داستان حقیقی يوسف و ابراهيم و موسی مراجعه شود)
Nach oben scrollen