پس چون شب، ابراهیم را فرا گرفت، ستاره درخشانی را دید و گفت پرورنده من این است، ولی چون آن ستاره غروب کرد، گفت، من غروب کنندگان را دوست ندارم (بنظر می آید، پدر ابراهیم بعد از اینکه دید، پسرش بر خلاف بت پرستی او و مردم سخن میگوید، در صدد بر آمد، با دلیلی که نزد خود داشت، ابراهیم را به بتها معتقد سازد، به ابراهیم گفت: این مجسمه هایی را که میبینی ما احترام میگذاریم و از آنها حاجت میخواهیم، به خودی خود چیزی نیستند، بلکه مجسمه و مظهرهائی از این ستاره درخشنده یا ماه و یا خورشید و امثال اینها هستند، که بنابر روایاتی که بزرگان ما گفته اند، در زندگی مردم دخالت دارند، بطوریکه مُنجمین میتوانند از حرکات و روابط آنها، غضب و رحمت آنها را درک کنند و درباره مردم پیشگوئی ها نمایند و همچنین می بینی که بسیاری از مردم با توسل به اینها و نذر و نیازها و ایمانِ به آنها، معجزاتی از آنها می بینند و اینها میرساند که این ستاره درخشان و خورشید و ماه هر یک، قدرتمند و مربی ای برای مردمند و هر یک شفیع و واسطه ی فیض الله به مردم میباشند و آنها مقرّبِ درگاه الله هستند، ابراهيم پس از شنیدنِ این فلسفه ی به ظاهر درست، که کاملا شبیه به فلسفه ای است که بیشتر عوام های مسلمان نما، درباره اشياء و اجسادِ مربوط به مقدسین خود میگویند، به پدر خود گفت: اگر تو حقاً راست میگوئی که ستاره و خورشید و ماه از خود اراده و قدرت، برای غضب کردن یا رحمت رساندن به ما دارند، باید آنها درک و حس و شنیدنِ خود را نسبت به من و تو که درباره آنها صحبت میکنیم، به ما نشان بدهند و برای اینکار، الان که میبینی ستاره شب در مغرب است، ما مقابل او می ایستیم و از او تقاضا میکنیم، بر خلافِ هر شب که مثلاً پس از نیم ساعت غروب میکند، مقداری بایستد و ما را ببیند، تا بفهمیم از خود، اراده ای دارد، چون هر دو دیدند، که آن ستاره مثل همه شب در دقيقه معلوم غروب کرد و آثار اختیار نشان نداد، ابراهیم گفت، من آنرا دوست ندارم (۷6 |
006-076-058-أنعام
« Back to Glossary Index