ریشهٔ سهحرفی „ح س ن“ در قرآن ۱۹۴ بار در ۱۲ شکل مشتق شده ظاهر میشود:
|
حُسْن: (بر وزن قفل) زيبائى نيكوئى. در قاموس گويد: «الحسن: الجمال» (زيبائى) در صحاح گفته: «الحسن: نقيض القبح» (نيكى). هر دو از اين معنى در قرآن يافت ميشود مثل وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ احزاب: 52 و نه ترا است كه آنها را به همسران ديگر عوض كنى گر چه زيبائى ايشان تو را بشگفت آورد. و مثل وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً عنكبوت: 8 انسان را نسبت بپدر و مادرش بنيكى سفارش كرده ايم. راغب گويد: حسن (بضمّ اوّل عبارت است از هر چيز سرور آور و خوش آيند. قول راغب جامع هر دو معناى فوق است زيرا خوش آيند شامل هر دو از زيبائى و نكوئى است. حسن در قرآن هم مصدر آمده و هم اسم. مثل آيه 8 عنكبوت كه ذكر شد و مثل إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً كهف:86 كه هر دو مصدراند و ميشود گفت كه اسماند و نحو وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ آل عمران: 14 وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ آل عمران:195 كه هر دو اسماند يعنى: برگشت خوش آيند و ثواب دلپسند نزد خداست. (حَسَن) (بر وزن فرس) وصف است بمعنى زيبا و نيكو. فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ آل عمران: 37 پروردگارش او را پذيرفت پذيرشى نيكو. مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً بقره: 245 موارد استعمال آن: قبول حسن، قرض حسن، متاع حسن، رزق حسن، اجر حسن، بلاء حسن و غيره است. (حسنة): هر نعمت خوش آيند و شاد كننده است كه بانسان ميرسد و سيّئه ضدّ آن است (مفردات) و شامل نعمت دنيا و آخرت هر دو است رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ بقره: 201 پروردگارا بما در دنيا نعمتى نيكو بخش و در آخرت نعمتى نيك بخش و ما را از عذاب آتش نگاه دار. اين كلمه مجموعا 28 بار در قرآن مجيد آمده است و شامل نعمت هر دو جهان است و حتى در طاعت و شفاعت و پيروى نيز بكار رفته است مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها انعام: 160- مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها نساء 85 لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ احزاب:21. (حسنات) جمع حسنة است و شامل نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو ميباشد وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ اعراف: 168 و جمعا سه بار در قرآن يافت ميشود:هود 114 فرقان: 70. (احسن) اسم تفضيل است وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً مائده:50 بهتر از خدا در حكم كدام است؟ مجموعا 36 بار در قرآن مجيد آمده است. مؤنّث آن حسنى است وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى نساء: 95 و خدا بهمه وعده بهتر داده است «حسنى» در اين آيه و آيات ديگر بايد موصوفى داشته باشد مثل وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى اعراف: 137 و مثل لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى … طه: 8 كه «كلمة» و «الاسماء» موصوف حسنى است و اين كلمه 17 بار در كلام اللَّه مجيد تكرار شده است. در آياتى نظير وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ زمر: 55 نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا احقاف: 16 غرض آن نيست كه: با حسن تابع شويد و بحسن تابع نشويد يا احسن را قبول ميكنيم ولى حسن را نه بلكه شايد غرض آنست كه ما انزل اللَّه همه احسن است و آنچه خدا قبول كند همه احسن است. (احسان) مصدر باب افعال بمعنى نيكى كردن است مثل لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً بقره: 83 افعال اين مادّه در قرآن مجيد همه از باب افعال آمده مگر در سه موضع كه از ثلاثى بكار رفته است نحو وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً نساء: 69 و دو مورد ديگر آيه 31 كهف و 76 فرقان است. (محسن): نيكو كار. محسنين: نيكو كاران. محسنات: زنان نيكو كار. بنظر ميايد كه اين اسماء فاعل در قرآن بجاى صفت مشبهه بكار رفته اند و از آنها ثبوت اراده شده است چنانكه با مراجعه روشن خواهد شد. أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ نساء 125 إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ بقره: 195 فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً احزاب: 29 «محسنات» در قرآن فقط يكبار هست اينك چند آيه را بررسى ميكنيم: إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى … نحل: 90 احسان بالاتر از عدل است زيرا عدل آنست آنچه بر عهده دارد بدهد و آنچه براى اوست بگيرد. ولى احسان آنست بيشتر از آنچه بر عهده دارد بدهد و كمتر از آنچه براى اوست بگيرد. اختيار عدل واجب ولى اختيار احسان مستحبّ است. توجّه الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ سجده: 7 بعضى ها «خلقه» را بفتح لام و بعضى ها بسكون لام و مصدر خوانده اند يعنى: همان خدائيكه هر چه آفريد نيكو آفريد. يا: همان خدائيكه خلقت همه چيز را نيكو كرد. با مقايسه آيه وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً فرقان: 2 قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ رعد: 16 لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ انعام: 102 روشن ميشود كه همه چيز را خدا آفريده و نيكو آفريده و در ميان آفريده ها بد وجود ندارد. بنظر نگارنده مراد از آيه ما نحن فيه آنست كه در اين جهان ميان موجودات از لحاظ خلقت و تأثير در يكديگر، موازنه و عدالت هست و آن سبب اعتدال و نكوئى تمام اشياء است و در آيه فرقان خوانديم وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً همان تقدير و اندازه گيرى موجب حسن و نيكوئى گرديده است و اصولا «خلق» در اصل معنى چنانكه راغب گفته بمعنى اندازه گيرى است. اين موجودات بى حدّ و حصر با همه اختلاف كه دارند مانند آهن آلات خرد و بزرگ يك كارخانه همه مفيد و همه خير و همه در هم ديگر تأثير دارند. چنانكه گفته اند: جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست. كه هر چيزش بجاى خويش نيكوست در تفسير صافى ذيل آيه وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ رحمن:7 از امام عليه السّلام نقل است: «بالعدل قامت السموات و الارض» آرى اگر عدل و موازنه نبود و موجودات در يكديگر تأثير نداشتند آسمانها و زمين بر پا نميشدند. و اين است معنى أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ. امّا حساب خير و شرّ نا گفته نماند در عالم خارج نسبت بذات اشيا بطور قطع ميشود گفت: كه خير و شرّى وجود ندارد آنچه هست موازنه است و تعديل و تأثير. خير و شرّ عنوان ثانوى است كه بر موجودات بار ميشود. مثلا زهر مار نسبت بما يا موجودات ديگر كه از آن ضرر مىبينند شرّ ولى نسبت بخود مار كه آلت دفاع آنست و آنرا در برابر دشمنانش مصون ميدارد خير است و قطع نظر از اين دو نسبت، زهر مار نه خير است و نه شرّ. و هكذا پس اشياء فى حدّ نفس موصوف بخير و شرّ نيستند و با مقايسه و نسبت بخود يا نسبت بيكديگر خير و يا شرّ ميشوند و يا نسبت بيكى خير و نسبت بديگرى شرّ ميگردند مثلا قرآن نسبت بمؤمنين شفا و رحمت و نسبت بستمگران خسران و زيان است وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً. و چون انسان با موجودات و همچنين موجودات با يكديگر همواره در تماساند، همواره صفت خير و شرّ بر آنها بار است و از آنها جدا نيست انسان پيوسته بعضى چيزها را براى خود مفيد ميداند و خير مينامد و بعضى چيزها را كه سبب عذاب و ناراحتى اوست شرّ ميخواند و هر گاه انسان مثل سنگ شكنجه و راحتى احساس نميكرد خير و شرى در جهان نسبت باو وجود نداشت. قرآن مجيد نيز روى اين حساب قدم برداشته است و خير و شرّ را از بشر قابل انفكاك نميداند: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء: 35 وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ فصلت: 51 إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً معارج: 20 فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزله: 7- 8. نا گفته نماند شرّ و خير هر دو امر وجودىاند چنانكه صريح آيات فوق است مثلا در آيه وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ نميشود گفت: هر كه عدم را عمل كند آنرا خواهد ديد سيل و زلزله و غيره نسبت بانسان شرّ است و وجود است نه عدم چنانكه مثلا عسل نسبت بانسان خير و وجود است حكم اين هر دو يكسان است. فلاسفه كه بعدمى بودن شرّ قائلاند مثل قائلين بيزدان و اهريمن هر دو باشتباه رفته اند. گر چه هر دو دسته خواسته اند از نسبت دادن شرّ بخدا جلوگيرى كنند. ولى دسته اوّل واقعيت را درك نكرده و دسته دوّم سلطنت خدا را ناتمام نموده اند. چرا خدا شرّ ميافريند؟ خداوند اوّلا و بالذات، شرّ بوجود نمياورد بلكه مردم در اثر اعمال بد پديدههاى عالم را نسبت بخود شرّ ميكنند، بعبارت روشنتر مردم از دستور حق و عدالت منحرف ميشوند و در نتيجه خداوند براى آنها شرّ پيش مياورد و آنچه ميبايست خير و مفيد شود شرّ و مضرّ ميگردد. براى درك اين مطلب بايد دست بدامن قرآن زد. قرآن ميفرمايد: فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَواتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِما كَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ سباء: 16- 17. آيه صريح است در اينكه آمدن سيل و از بين رفتن وسائل زندگى قوم سباء در اثر اعراض از دستور خداوند بوده است، پس سيل را كه نسبت بآنها شرّ بود، خدا فرستاد و خدا اين كار را كرد چنانكه فرمود فَأَرْسَلْنا ولى چرا خدا اين شرّ را بوجود آورد؟ زيرا كه آنها كفور شدند و اعراض كردند وَ هَلْ نُجازِي إِلَّا الْكَفُورَ چقدر خنده آور است بگوئيم سيل نسبت بآنها شرّ نبود زيرا شرّ عدمى و سيل وجود است. در جاى ديگر ميخوانيم وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ، قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً. ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ … نساء: 78- 79. مشركان برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خرده گرفته و ميگفتند: خوبى از جانب خدا و بدى از جانب تو است كه بما ميرسد! خدا در جواب ميفرمايد: بگو حسنه و سيّئه هر دو از جانب خداست قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ در اينجا خدا هر دو را از جانب خود ميگويد و در آيه بعدى فرموده: حسنه از جانب خداست (و اوست كه حسنه ميدهد و كسى اجبارش نميكند) و سيّئه از جانب ما است يعنى ما سبب ميشويم كه خداوند سيّئه پيش مياورد. در قرآن كريم آيات زيادى هست كه شرور و بلاها معلول اعمال ناشايست مردم است مثل وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ شورى: 30 ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ تغابن: 11 در آيه اوّلى بلا را معلول عمل آدمى و در آيه دوّم از خدا ميداند. يعنى شرّ را خدا مياورد ولى علّت آن عمل انسان است. اگر گويند: بمقتضاى الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ بايد اينها شرّ و بد نباشند و حال آنكه قرآن مجيد در شرّ و مصيبت بودن اين قبيل چيزها صريح است؟!. گوئيم اينها از لحاظ تقدير و موازنه و اثر اعمال و انتقام در مقابل طغيان، عدل و خيراند هر چند نسبت باشخاص مجرم شرّ و مصيبت باشند چنانكه در سوره الرحمن در چند محلّ پس از ذكر عذابهاى آخرت آيه فَبِأَيِّ آلاءِ … آمده است زيرا آن عذابها نسبت بنظام عالم و مقتضاى شقاوت مجرمين خير و از لوازم نظام كلّى عالمند گرچه نسبت بمجرمين شرّاند. بعبارت اخرى: آنها نسبت بخدا و واقع خيراند و خدا خلقت آنها را نكو كرده ولى نسبت باهل عذاب شرّاند و در آن عيبى نيست چنانكه قرآن مؤمنان را شفا و نسبت بكفّار لا يزيد الّا خسارا است. در اينجا بايد حساب مصائبى را كه براى امتحان و ترفيع مقام براى بعضى از بندگان پاك خدا پيش ميايد از اين حساب جدا دانست و انشاء اللَّه در كلمه صوب ذيل آيه ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ … حديد: 22 خواهد آمد. خلاصه سخن آنكه: شرّ مثل خير وجودى است، شرّ را خدا بوجود مياورد ولى سبب آن عمل آدمى است شرّ را عدمى دانستن مثل عقيده به يزدان و اهريمن هر دو باطل و اشتباه است. أسماء حسنى اسماء حسنى يعنى نامهاى بهتر. نامهائيكه دلالت بر حسن دارند آنهم نه فقط حسن مطلق بلكه احسن است زيرا حسنى مؤنّث احسن ميباشد. اين اسماء قهرا معانى وصفى دارند زيرا بر نامهائيكه معانى وصفى دارند حسن گفته نميشود مثلا اگر بدرخت ميگوئيم: درخت اين حسنى ندارد، فقط نام و معرّف است ولى اگر بگوئيم: بارور:آن معناى وصفى است و دلالت بر حسن دارد. اسماء حسنى نامهائى است كه در آنها معانى حسن ملحوظ و متضمّن صفات جلال و جمال خداوندىاند وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها اعراف: 180 قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى اسراء: 110 اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى طه: 8 هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى حشر: 24. اين چهار محلّ است كه در آن كلمه الْأَسْماءُ الْحُسْنى آمده است و خدا با آنها خوانده ميشود و هنگام دعا صفات حق تعالى كه هر يك نماينده قسمتى از تدبير عالم و يا نشان دهنده جلال كبريائى است در نظر داعى مجسّم ميشود. اسماء حسنى در قرآن مجيد بنا بر نقل الميزان 127 است بترتيب ذيل: ا- اله، احَدْ، اوَّلْ، آخِرْ، اعْلى، اكْرَمْ، اعْلَمْ، ارْحَمُ الرّاحِمين، احْكَمُ الْحاكِمين، احْسَنُ- الْخالِقين، اهْلُ التَّقْوى، اهْلُ الْمَغْفِرَة، اقْرَبْ، ابْقى. ب- بارِئ، باطِن، بَرّ، بَصير، بَديع. ت- تَوَّاب. ج- جَبَّار، جامِع. ح- حَكيم، حَليم، حَىّ، حَقّ، حَميد، حَسيب، حَفيظ، حَفىّ. خ- خَبير، خالِق، خَلَّاق، خَيْر، خَيْرُ الْماكِرين، خَيْرُ الرَّازِقين خَيْرُ الْفاصِلين، خَيْرُ الْحاكِمين، خَيْرُ الفاتِحين، خَيْرُ الْغافِرين، خَيْرُ- الْوارِثين، خَيْرُ الرَّاحِمين، خَيْرُ- الْمُنْزِلين. ذ- ذُو الْعَرْش، ذُو الطَّوْل، ذُو انْتِقام، ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم، ذُو الرَّحْمَة، ذُو الْقُوَّة، ذُو الْجَلالِ وَ الاكْرامْ، ذُو الْمَعارِج. ر- رَحْمن، رَحيم، رَؤُف، رَبّ، رَفيعُ الدَّرَجات، رَزَّاق، رَقيب. س- سَميع، سَلام، سَريعُ الْحِساب، سَريعُ الْعِقاب. ش- شَهيدْ، شاكِرْ، شَكُورْ، شَديدُ الْعِقاب، شَديدُ الْمِحال. ص- صَمَدْ. ض- ظاهِرْ. ع- عَليمْ، عَزيزْ، عَفُوّ، عَلِىّ، عَظيمْ، عَلَّامُ الْغُيُوبْ، عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَة. غ- غَنىّ، غَفُورْ، غالِبْ، غافِرُ الذَّنْبِ، غَفَّارْ. ف- فالِقُ الإصْباح، فالِقُ- الْحَبِّ وَ النَّوى، فاطِرْ، فَتَّاحْ. ق- قَوِىّ، قُدُّوسْ، قَيُّومْ، قاهِرْ، قَهَّارْ، قَريبْ، قادِرْ، قَديرْ قابِلُ التّوبْ، قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ. ك- كَبيرْ، كَريمْ، كافى. ل- لَطيف. م- مَلِكْ، مُؤْمِنْ، مُهَيْمِنْ مُتَكَبِّرْ، مُصَوِّرْ، مَجيدْ، مُجيبْ مُبينْ، مَوْلَى، مُحيطْ، مُقيتْ، مُتَعالْ، مُحْيى، مَتينْ، مُقْتَدِرْ، مُسْتَعانْ، مُبْدِئْ، مالِكُ الْمُلْكِ. ن- نَصيرْ، نُورْ. و- وَهَّابْ، واحِدْ، وَلِىّ والِى، واسِعْ، وَكيلْ، وَدُودْ. ه- هادى. در توحيد صدوق از حضرت رضا عليه السّلام از پدرانش از على عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: براى خدا نود و نه اسم است، هر كه خدا را با آنها بخواند خدا دعاى وى را اجابت كند و هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت ميشود. در روايت ديگرى از امام صادق از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده فرمود: براى خداى تعالى نود و نه اسم است صد مگر يكى، هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت شود و آنها چنين اند: اللَّه، اله، واحد، احد، صمد، اوّل، آخر، سميع، بصير، قدير، قاهر، علىّ، اعلى، باقى، بديع، بارى، اكرم، ظاهر باطن، حىّ، حكيم، عليم، حليم حقّ، حسيب، حميد، حفىّ، ربّ رحمن، رحيم، ذارى، رزّاق، رقيب، رؤوف، رائى، سلام، مؤمن مهيمن، عزيز، جبّار، متكبّر، سيّد سبّوح، شهيد، صادق، صانع، طاهر، عدل، عفوّ، غفور، غنى، غياث، فاطر، فرد، فتّاح، فالق، قديم، ملك، قدّوس، قوىّ، قريب، قيّوم، قابض، باسط، قاضى الحاجات، مجيد، مولى، منّان، محيط، مبين، مقيت، مصوّر، كريم، كبير، كافى، كاشف- ضرّ، وتر، وهّاب، ناصر، واسع، ودود، هادى، وفىّ، وكيل، وارث، باعث، برّ، توّاب، جليل، جواد، خبير، خالق، خير الناصرين، ديّان، شكور، عظيم، لطيف، شافى. اينها كه شمرده شد مجموعا صد تا است ولى لفظ جلاله داخل در عدد نيست بنا بر اين مجموع اسماء حسنى در روايت نود و نه است و لفظ جلاله صفت بخصوصى در آن ملحوظ نيست بلكه الزاما دال بر تمام آنهاست بكلمه «اللَّه» رجوع شود. در نسخه ما در توحيد صدوق «باعث» دو دفعه ذكر شده ولى پيداست كه اشتباه چاپ است. مقصود از شمردن كه فرمود: هر كه آنها را بشمارد داخل بهشت شود. آنست كه بآنها ايمان بياورد و بداند كه خداوند داراى چنين صفاتى است. نود و نه بودن اسماء حسنى در روايت شيعه و سنّى بطور مستفيض نقل شده ولى بنا بر آنچه در قرآن و روايات ديگر و دعاها نقل شده تعداد اسماء حسنى بيشتر از اين است در الميزان ذيل آيه 180 سوره اعراف بعد از ذكر اين نكته فرموده: غايت دلالت اين روايات آنست كه: از جمله اسماء حسنى نود نه اسم است كه از خواصّ آنها استجابت دعا و دخول بهشت است در صورت دعا كردن با آنها و شمردن آنها. ايضا در تفسير الميزان ذيل آيه فوق از سوره اعراف بحث مفصّلى است طالبان تفصيل بآنجا رجوع كنند. فِيهِنَّ خَيْراتٌ (حِسانٌ) رحمن:70 حسان جمع حسناء و حسنة بمعنى زنان زيبا روى است. همچنين است عَبْقَرِيٍّ حِسانٍ رحمن:76 كه جمع حسنة بمعنى نيكو است. حُسْنَيَين قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ توبه: 52 مراد از «حسنيينِ» شهادت و پيروزى است مسلمين بكفّار ميگفتند: ما در پيكار و جهاد خود بيكى از دو چيز نائل ميشويم كه هر دو نيكوست يا شهيد ميشويم و يا فاتح ميگرديم. |